زندگینامه حضرت امام صادق ( ع )
آپلود عکس

تعداد بازديد :
تاريخ : جمعه 3 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,امام,صادق ( ع ),

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

زندگینامه حضرت امام جعفر صادق( ع )

******************************

**********************************************************

******************************

 

******************************

**********************************************************

******************************

شناسنامه

تولد، وفات، طول عمر و مدفن آن حضرت (ع(

امام جعفر صادق (ع) در پگاه روز جمعه یا دوشنبه هفدهم ربیع الاول و یا غره رجب سال 80 هجرى، معروف به سال قحطى، در مدینه دیده به جهان گشود. اما بنا به گفته شیخ مفید و کلینى و شهید، ولادت آن حضرت در سال 83 هجرى اتفاق افتاده است. لکن ابن طلحه روایت نخست را صحیح‏تر مى‏داند و ابن خشاب نیز در این باره گوید: چنان که ذراع براى ما نقل کرده، روایت نخست، سال 80 هجرى، صحیح است.

وفات آن امام (ع) در دوشنبه روزى از ماه شوال و بنا به نوشته مؤلف جنات الخلود در 25 شوال و به روایتى نیمه ماه رجب سال 148 هجرى روى داده است. با این حساب مى‏توان عمر آن حضرت را 68 یا 65 سال گفت که از این مقدار 12 سال و چند روزى و یا 15 سال با جدش امام زین العابدین (ع) معاصر بوده و 19 سال با پدرش و 34 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت، دوران خلافت و امامت آن حضرت به شمار مى‏آید و نیز بقیه مدتى است که سلطنت هشام بن عبد الملک، و خلافت ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید عبد الملک، ملقب به ناقص، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد ادامه داشته است. وفات امام صادق (ع) پس از گذشت ده سال از خلافت منصور عباسى روى داد و پس از مرگ در آرامگاه بقیع، در جوار پدرش امام باقر و جدش امام زین العابدین و عموى بزرگوارش امام حسن بن على علیهم السلام به خاک سپرده شد.

مادر امام صادق (ع(

کنیه مادر امام (ع) را ام فروه گفته‏اند. برخى نیز کنیه او را ام القاسم نوشته و اسم او را قریبه یا فاطمه، پدرش قاسم بن محمد بن ابى بکر و مادرش را اسماء، دختر عبد الرحمن بن ابى بکر ذکر کرده‏اند. و این همان مفهوم فرمایش امام صادق (ع) است که گفت: به راستى ابو بکر دو بار مرا به دنیا آورد. و شریف رضى نیز در این باره سروده است:

و حزنا عتیقا و هو غایة فخرکم

بمولد بنت القاسم بن محمد

شیخ کلینى در کتاب کافى به سند خود از عبد الاعلى نقل کرده است که گفت: روزى ام فروه را دیدم که به گرد کعبه طواف مى‏کرد، او لباسى بر تن کرده بود که با آن شناخته نمى‏شد پس حجر الاسود را با دست چپ استلام کرد. ناگهان یکى از مردانى که به طواف مشغول بود رو به ام فروه کرد و گفت: اى بنده خدا، سنت را خطا کرده‏اى. پس ام فروه گفت: ما از علم شما بى‏نیازیم.

کنیه امام صادق (ع(

کنیه آن حضرت ابو عبد الله بوده است و این کنیه از دیگر کنیه‏هاى وى معروف‏تر و مشهورتر است. محمد بن طلحه گوید: برخى کنیه آن حضرت را ابو اسماعیل دانسته‏اند. ابن شهر آشوب نیز در کتاب مناقب مى‏گوید: آن حضرت مکنى به ابو عبد الله و ابو اسماعیل و کنیه خاص وى ابو موسى بوده است.

لقب امام صادق (ع(

آن حضرت القاب چندى داشت که مشهورترین آنها صادق، صابر، فاضل و طاهر بود. از آنجا که وى در بیان و گفتار راستگو بود، او را صادق خواندند.

نقش انگشترى امام صادق (ع(

نقش انگشترى آن حضرت‏«الله ولیى و عصمتى من خلقه‏»بوده است. البته روایات مختلفى درباره نقش انگشترى امام (ع) نقل شده است. مانند: «ما شاء الله لا قوة الا بالله، استغفر الله، الله خالق کل شى، انت ثقتى فاعصمنى من خلقک، یا ثقتى قنى شر جمیع خلقک، اللهم انت ثقتى فقنى شر خلقک، انت ثقتى فاعصمنى من الناس، الله عونى و عصمتى من الناس، ربى عصمتى من خلقه‏». روایت‏شده است که امام موسى کاظم (ع) ، انگشترى امام صادق (ع) را به هفت دینار و در روایتى دیگر به هفتاد دینار خریدارى کرد.

فرزندان امام صادق (ع(

آن حضرت ده فرزند داشت. هفت پسر و سه دختر. برخى فرزندان آن حضرت را یازده تن ذکر کرده‏اند که هفت نفر از آنان پسر و باقى دختر بوده‏اند. نام فرزندان آن حضرت چنین بوده است: اسماعیل اعرج که او را اسماعیل امین نیز خوانده‏اند، عبد الله، ام فروه، وى همان کسى است که با پسر عموى خود که همراه با زید بن على قیام کرده بود ازدواج کرد. شیخ مفید گوید: مادر آنان فاطمه، دختر حسین بن على بن حسین بن على بن ابى طالب بوده است. عبد العزیز بن اخضر جنابذى گوید: مادر آنان فاطمه، دختر حسین اثرم بن حسن بن على بن ابى طالب نام داشته است.

فرزندان دیگر آن امام (ع) عبارت بودند از: امام موسى کاظم، محمد دیباج و اسحاق و فاطمه کبرى، که از کنیزى به نام حمیده بربریه، زاده شده بودند. عبد العزیز بن اخضر جنابذى گوید: وى به همسرى محمد بن ابراهیم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس درآمد و در خانه او نیز وفات یافت.

دیگر از فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: عباس، على عریضى، اسماء و فاطمه صغرى، که هر یک از کنیزى متولد شده بودند. کسانى که فرزندان امام (ع) را ده تن دانسته‏اند از ذکر نام فاطمه کبرى خوددارى کرده‏اند و آنان که اولاد وى را یازده نفر کرده‏اند فاطمه کبرى را جزو فرزندان امام صادق (ع(قلمداد کرده‏اند.

از عبارت ابن شهر آشوب در کتاب مناقب چنین برمى‏آید که ام فروه همان اسماء بوده است. چنان که مى‏گوید: «اسماء ام فروه، کسى است که پسر عمویش که در رکاب زید بن على قیام کرده، او را به زنى گرفت‏». صحت این نظر بعید نیست. چرا که ام فروه، کنیه به حساب مى‏آید نه اسم. با این ترتیب اگر فاطمه کبرى را جزو فرزندان امام ذکر کنیم و ام فروه و اسماء را یک تن بدانیم، اولاد آن امام همان ده تن خواهد بود.

******************************

**********************************************************

******************************

شناخت مختصرى از زندگانى امام صادق (ع)

اوصاف بدنى  

جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام، ششمین امام شیعیان، و پنجمین امام از نسل امیر المؤمنین (ع) کنیه او ابو عبد الله و لقب مشهورش «صادق‏» است. لقبهاى دیگرى نیز دارد، از آن جمله صابر، طاهر، و فاضل. اما چون فقیهان و محدثان معاصر او که شیعه وى هم نبوده‏اند، حضرتش را به درستى حدیث و راستگویى در نقل روایت‏بدین لقب ستوده‏اند، لقب صادق شهرت یافته است و گرنه امامى را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن آفتاب را به روشن وصف کردن است. که:

مدح تعریف است و تخریق حجاب فارغ است از شرح و تعریف آفتاب مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامر مد است

ابن حجر عسقلانى او را چنین وصف مى‏کند: الهاشمى العلوى، ابو عبد الله المدنى الصادق و هم او نویسد ابن حبان گوید در فقه و علم و فضیلت از سادات اهل یت‏بود.

ولادت او ماه ربیع الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است. ولى بعض مورخان و تذکره نویسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشته‏اند و در ماه شوال سال صد و چهل و هشت هجرى به دیدار پروردگار شتافت. (5) مدت زندگانى او شصت و پنج‏سال بوده است.

ابن قتیبه نویسد: جعفر بن محمد، کنیه او ابو عبد الله است و جعفریه بدو منسوب‏اند به سال یکصد و چهل و شش در مدینه درگذشت. (7)

از آغاز ولادت تا هنگام رحلت این امام بزرگوار، ده تن از امویان به نامهاى: عبد الملک پسر مروان، ولید پسر عبد الملک (ولید اول) ، سلیمان پسر عبد الملک، عمر پسر عبد العزیز، یزید پسر عبد الملک (یزید دوم) ، هشام پسر عبد الملک، ولید پسر یزید (ولید دوم) ، یزید پسر ولید (یزید سوم) ، ابراهیم پسر ولید و مروان پسر محمد، و دو تن از عباسیان ابو العباس، عبد الله پسر محمد معروف به سفاح و ابو جعفر پسر محمد معروف به منصور بر حوزه اسلامى حکومت داشته‏اند. آغاز امامت امام صادق (ع) با حکومت هشام پسر عبد الملک و پایان آن، با دوازدهمین سال از حکومت ابو جعفر منصور (المنصور بالله) مشهور به دوانیقى مصادف بوده است. مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقیع است، آنجا که پدر و جد او به خاک سپرده شده‏اند.

نام مادر او فاطمه یا قریبه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر است و ام فروه کنیت داشته است.

مادر ام فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابى بکر است.

امام صادق در باره مادرش فرموده است: مادرم مؤمن، متقى و نیکوکار بود و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد. (8)

کلینى به اسناد خود از عبد الاعلى آورده است: ام فروه را دیدم متنکروار گرد کعبه طواف مى‏کرد و حجر الاسود را به دست چپ سود. مردى از طواف کنندگان بدو گفت: در سنت‏خطا کردى. ام فروه پاسخ داد ما از دانش تو بى‏نیازیم و از این پاسخ مى‏توان آشنایى او را به مسائل فقهى دریافت.

چنان که مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بوده‏اند، هفت پسر به نامهاى اسماعیل، عبد الله، موسى، اسحاق، محمد، عباس و على و سه دختر به نامهاى ام فروه، اسماء و فاطمه.

******************************

**********************************************************

******************************

فضایل 

در اینجا باید به نکته مهمى اشاره کرد و آن اینکه مناقبى که براى هر یک از ائمه ذکر شده در بسیارى از اوقات با یکدیگر اختلاف دارد. البته این بدان معنا نیست که منقبتى که به یک امام مخصوص داشته‏ایم در امام دیگر موجود نبوده است. بلکه آنان همگى در تمام مناقب و فضایل پسندیده مشترک‏اند. آنان همه از یک نور و از یک طینت‏سرشته شده‏اند و هر کدام در برخوردارى از صفات پسندیده سرآمد مردم روزگار خویش بوده‏اند اما از آنجا که مقتضیات هر دوره و بازنمودهاى این صفات در ائمه، بر حسب اختلاف هر عصر و دوره، متفاوت است هر یک مناقب خاص خود را دارند. به عنوان مثال ظهور آثار شجاعت از امیر مؤمنان (ع) و فرزند بزرگوارش امام حسین (ع) همچون ظهور آنان در دیگر ائمه نیست. شجاعت على (ع) با جهاد وى در رکاب پیغمبر (ص) و نبرد او با قاسطین و مارقین و ناکثین در روزگار خلافتش به ظهور رسید و شجاعت‏حسین (ع) نیز به هنگامى که دستور یافت‏با ستمگران به مبارزه برخیزد، آشکار شد. اما دیگر ائمه چون مامور به تقیه و مدارا بودند، بروز جاعت‏بدان‏گونه که در آن دو امام (ع(مشاهده شد، لزومى نیافت. اما با این وصف همه آنان در اینکه شجاع‏ترین مردم زمانه خویش بوده‏اند، مشترک‏اند. در عوض صفت علم در امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیش از سایر ائمه به چشم مى‏خورد. زیرا شرایط آنان به گونه‏اى بود که در واپسین روزگار حکومتى مى‏زیستند که به نابودى مى‏گرایید و در همان حال حکومت دیگرى مى‏رفت تا جایگزین حکومت پیشین شود. اما صفت علم در تمام آنها مشترک است و آنان همگى داناترین مردم روزگار خویش بوده‏اند. همچنین نشانه‏هاى کرم و بخشش و فراوانى صدقات و آزاد کردن بندگان در برخى از ائمه نسبت‏به بعضى دیگر نمود بیش‏ترى دارد چرا که از نظر مالى وسعت معیشت داشته‏اند و یا آنکه در زمان آنها تعداد فقرا بسیار بوده است. اما همه آنان در کرم و سخاوت سرآمد دوران خود به حساب مى‏آمده‏اند. در برخى از ائمه نیز صفت عبادت از برجستگى بیش‏ترى برخوردار است و این بدان خاطر بوده که اطلاع مردم از احوال آنان کمتر بوده و یا آنکه آن امام مدت اندکى در دنیا زیسته است. با این حال همه ائمه عابدترین مردم زمانه خویش به شمار مى‏آمده‏اند. همچنین صفت‏حلم در برخى از ائمه بیش از سایر امامان در نظر جلوه مى‏کند، چرا که ممکن است آن امام در طول زندگى خویش متحمل انواع آزار و اذیت‏شده و تحمل آن همه سختى و شکنجه خود به خود سبب بروز حلم بیش‏ترى از سوى امام مى‏گردد. اما با این وصف همه امامان از حلیم‏ترین مردم روزگار خویش محسوب مى‏شده‏اند. اینک به بازگویى مناقب و فضایل امام صادق (ع) مى‏پردازیم. مناقب آن حضرت بسیار است که به اقتصار از آنها یاد مى‏کنیم.

1- علم : عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهره از صالح بن اسود نقل مى‏کند که گفت: «شنیدم جعفر بن محمد مى‏گوید: پیش از آن که مرا از دست دهید، هر چه مى‏خواهید از من بپرسید. زیرا هیچ کس پس از من نمى‏تواند از علوم و دانشها، چنان که من به شما مى‏گویم، شما را آگاه کند.»

ابن حجر در الصواعق، مى‏نویسد: مردم به اندازه‏اى از علوم امام صادق (ع)نقل کرده‏اند که سخنانش توشه راه کاروانیان و مسافران و آوازه‏اش در هر گوشه و کنار زبانزد مردم گشته است. ابن شهر آشوب در مناقب مى‏گوید: «از آگاهى به علوم امام صادق (ع) به اندازه‏اى نقل شده که از هیچ کس دیگرى منقول نیست. » وى همچنین مى‏نویسد: «نوح بن دراج به ابن ابى لیلى گفت: آیا تا کنون به خاطر حرف کسى از سخن یا کار خود دست کشیده‏اى؟گفت: خیر مگر حرف یک نفر. پرسید: او کیست؟پاسخ داد: جعفر بن محمد. »

شیخ مفید در ارشاد مى‏نویسد: علومى که از آن حضرت نقل کرده‏اند به اندازه‏اى است که ره توشه کاروانیان شد و نامش در همه جا انتشار یافت. دانشمندان در بین ائمه (ع) بیشترین نقلها را از امام صادق روایت کرده‏اند. هیچ یک از اهل آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از آن حضرت بهره برده‏اند از دیگران سود نبرده‏اند. محدثان نام راویان موثق آن حضرت را جمع کرده‏اند که شماره آنها، با صرف نظر از اختلاف در عقیده و گفتار، به چهار هزار نفر مى‏رسد.

نگارنده: این نکته شایان ذکر است که تنها حافظ بن عقده زیدى در کتاب رجال خود نام راویان موثق آن حضرت را جمع‏آورى کرده و آنها را به چهار هزار نفر رسانده است. همچنین در مقدمه‏هاى پیشین قول محقق را در معتبر نقل کردیم که گفته بود: «علوم فراوان و ارزشمندى از ناحیه جعفر بن محمد نقل شده که عقول را به حیرت وا مى‏دارد».

تنها یکى از راویان آن حضرت به نام ابان بن تغلب، سى هزار حدیث از امام صادق (ع) نقل کرده است. کشى در رجال به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: ابان بن تغلب سى هزار حدیث از من روایت کرد. همچنین نجاشى در رجال خویش به نقل از حسن بن على وشا در حدیثى آورده است که گفت: «در این مسجد (مسجد کوفه) محضر نهصد تن از بزرگان حدیث را درک کردم که همگى مى‏گفتند جعفر بن محمد برایم حدیث کرد.

امام صادق (ع) نیز مى‏فرمود: سخن من سخن پدرم و سخن او سخن جدم و سخن وى سخن على بن ابى طالب و سخن على سخن رسول خدا (ص) و سخن او گفتار خداوند عز و جل است.

ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: هیچ کتاب حدیث و حکمت و زهدى و موعظه‏اى از گفتار امام صادق (ع) خالى و بى‏بهره نیست. و همه مى‏گویند جعفر بن محمد چنین گفت و جعفر بن محمد صادق چنین فرمود.

******************************

**********************************************************

******************************

احتجاجات 

پیش از این روایتى از کتاب تحف العقول نقل کردیم مبنى بر آنکه سفیان ثورى به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبت‏به جامه آن حضرت اعتراض کرد. در دنباله این روایت آمده است:

« سپس مردمى زهد فروش که همه را دعوت مى‏کردند تا مانند آنها باشند و به روش ایشان نظافت و خوش‏گذرانى و استفاده از نعمت‏خدا را ترک گویند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفیان ثورى) از سخن شما دلگیر شد و زبانش بند آمد و نتوانست دلیلى بیاورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلایل خود را بیاورید. گفتند: دلیل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگویید که به پیروى و عمل از هر دلیل دیگرى سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعى از یاران پیامبر فرموده است: دیگران را بر خود مقدم مى‏دارند اگر چه نیازمند باشند و هر کس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند که رستگارانند . پس خدا کردار ایشان را ستوده و در جاى دیگرى فرموده است: و خوراک را با آنکه دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر مى‏خورانند  ، ما به همین دو آیه بسنده مى‏کنیم. پس امام (ع) فرمود: اى جماعت‏به من بگویید آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را مى‏دانید که هر که گمراه شده از اینجاست و هر که نابود شده از همین جاست؟پاسخ دادند: برخى از آنها را مى‏دانیم ولى نه تمام آنها را. فرمود: از همین جاست که گرفتار شده‏اید. احادیث رسول خدا (ص) نیز چنین است. اما آنچه گفتید که خداوند در قرآن به کردار نیک ایشان خبر داده است آن روز این کار براى آنها مباح و جایز بوده و از آن نهى نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارک و تعالى به خلاف آنچه آنها عمل کردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ کار آنها شده و خداوند تبارک و تعالى از مهرورزى به مؤمنان و خیرخواهى آنان از این کار نهى کرده تا مایه زیان خود و خاندانشان نشوند که ناتوان و کودک و اطفال و پیران از کار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگى ندارند. اگر من یک قرص نان دارم و نان دیگرى ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بین مى‏روند و از گرسنگى مى‏میرند از اینجاست که رسول خدا (ص) فرمود: مقدارى خرما یا پنج قرص نان یا چند دینار و درهمى که انسان دارد و مى‏خواهد آنها را به مصرف خیر برساند بهتر آن است که در وهله نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله دوم براى خود و عیالش (3) صرف کند، و در مرتبه سوم به خویشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسایه‏هاى مستمندش، و در وهله پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند که این اجرش از همه کم‏تر است. سپس فرمود: پدرم برایم حدیث کرد که پیامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر کس که به ترتیب نزدیک‏تر به توست آغاز کن.

از این گذشته قرآن نیز در رد گفتار شما گویاست و آن را نهى مى‏کند، خداوند در قرآن مى‏فرماید: کسانى که چون انفاق کنند نه زیاده روند و نه تنگ گیرند بلکه در احسان میانه‏رو باشند (4) . آیا نمى‏بینید که خداوند کارى که شما بدان مردم را فرا مى‏خوانید سرزنش کرده و مسرفان را نیز در چندین آیه به باد نکوهش گرفته و فرموده است‏خداوند مسرفان را دوست ندارد؟خدا مردم را از اسراف و نیز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نباید همه آنچه را که دارد اسراف کند و پس از آن از خدا بخواهد که به او روزى برساند، خدا هم دعاى او را اجابت نمى‏کند. زیرا در حدیثى از پیامبر (ص) است که فرمود: «دعاى چند دسته از امتم به اجابت نرسد، مردى که به پدر و مادرش نفرین کند، مردى که بدهکارى مالش را برده و او بر وى گواه نگرفته است، مردى که بر همسرش نفرین کند در حالى که خداوند طلاقش را به دست او مقرر کرده، و مردى که در خانه نشسته و مى‏گوید پروردگارا به من روزى ده و خود به دنبال کسب روزى نمى‏رود. خداوند به او مى‏گوید: اى بنده من!آیا من راه طلب روزى و سفر را با سلامت تن به روى تو نگشودم؟تو باید میان من و خودت خارج از فرمان من عذر بیاورى و بار خود را بر دوش خانواده‏ات نیفکنى، تا اگر من خواستم به تو روزى دهم و یا روزى را بر تو تنگ گیرم و تو نزد من معذورى و مردى که خداوند به او مال بسیارى دهد و همه را در راه خدا انفاق کند و سپس به درگاه خدا روى آورد و به دعا گوید: پروردگارا مرا روزى ده. . . خدا به او مى‏گوید: آیا مگر به تو روزى فراوان نداده بودم ولى آن چنان که تو را دستور داده بودم میانه‏روى پیشه نکردى؟چرا اسراف کردى در حالى که من آن را بر تو ممنوع کرده بودم و مردى که در قطع رحم دعا کند».

سپس خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق کند. جریان از این قرار بود که آن حضرت مقدارى طلا داشت و نمى‏خواست که آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه آن را صدقه داد. بامدادان هیچ نداشت وسائلى نزد او آمد. پیامبر چیزى نداشت‏به او بدهد. سائل هم زبان به نکوهش او گشود. پیامبر (ص)هم که مهربان و دلسوز بود از این ماجرا اندوهگین شد زیرا چیزى نداشت که به سائل بدهد. پس خداوند پیامبرش را ادب آموخت و به وى فرمود: دست‏خود را مبند و آن را بر مگشا، تا نکوهش شده و افسوس‏خور بنشینى (5) . خداوند مى‏فرماید: چه بسیار مردمى که از تو چیزى بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به دیگران بدهى به زیان مالى دچار مى‏شوى. این بود احادیث رسول خدا (ص) که قرآن را تصدیق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن که مؤمن‏اند درست دانند. سپس بعد از پیغمبر کسى که فضل و زهدش را شما مى‏دانید سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان، چون عطاى خود را مى‏گرفت‏خرج یک سال خویش را از آن برمى‏داشت تا سررسید عطاى سال آینده‏اش.

به او گفته شد: اى ابو عبد الله تو با این زهدى که دارى این کار را مى‏کنى در حالى که شاید امروز یا فردا از دنیا رفتى؟اما پاسخ وى آن بود که چرا شما به همان اندازه که براى مرگم نگرانید، امید به ماندنم ندارید؟آیا شما اى گروه نادان!نمى‏دانید که وقتى نفس بر صاحبش تنگ گیرد که زندگى او تامین نباشد و چون زندگى خود را تامین کرد او هم آرام مى‏شود؟

اما ابوذر، او چند شتر و چند گوسفند داشت که شیر آنها را مى‏دوشید و هرگاه خانواده‏اش میل مى‏کردند یا مهمانى به او مى‏رسید از آنها سر مى‏برید. و اگر مى‏دید اهل بادى که با او بودند به فقر و تنگدستى افتاده‏اند، شترى یا گوسفندى بر ایشان مى‏کشت‏به اندازه‏اى که از نظر گوشت آنها را قانع کند و آن را میان آنها قسمت مى‏کرد و خود نیز به اندازه یکى از آنان سهمى برمى‏داشت نه بیش‏تر. از اینان زاهدتر کیست؟رسول خدا (ص) نیز درباره آنان همان را گفت که گفت. و البته کار آنها بدانجا نرسید که هیچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر مى‏کنید که همه کالا و چیزهاى خود را بریزند و دیگران را بر خود و عیالات خویش مقدم دارند. به من بگویید آیا قاضیها خلاف مى‏کنند که بر مردان شما نفقه زنش را واجب مى‏شمارند هنگامى که بگوید من زاهدم و چیزى ندارم؟اگر بگویید خلاف مى‏کنند پس در حق مسلمانان ستم کردید و اگر درست و به عدل حکم مى‏کنند خود را محکوم نمودید. به من پاسخ دهید اگر همه مردم همانطور که شما مى‏خواهید زاهد باشند و نیازى به متاع دیگران نداشته باشند پس کفاره‏هاى قسم و نذر و صدقه‏هاى زکات واجب، بنابر آنچه شما مى‏گویید، سزاوار نیست که کسى چیزى از متاع دنیا را نگاه دارد و باید گرچه نیاز شدید هم بدانها دارد همه را از کف بنهد. چه بد باورى است آنچه به سوى آن گراییده‏اید و مردم را به سوى آن مى‏کشانید و این ناشى از جهل به کتاب خدا عز و جل و سنت پیامبرش و احادیث اوست که قرآن آنها را تصدیق مى‏کند. شما آنها را از روى نادانى رد مى‏کنید و تامل در غرایب قرآن از تفسیر را از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى را از کف مى‏دهید.

به من بگویید آیا شما داناترید یا سلیمان بن داود (ع) که از خدا ملکى خواست که احدى را پس از وى نشاید خداوند نیز آن را به او بخشید. سلیمان حق مى‏گفت و به حق عمل مى‏کرد. آنگاه ما نیافتیم که خداوند او و یا مؤمنى دیگر را بدان خاطر نکوهش کند. پیش از سلیمان نیز داوود سلطنت مى‏کرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس یوسف پیامبر آمد که به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاین زمین بگمار که من نگاهبانى دانا هستم. و کارش بدانجا رسید که امور کشور مصر و اطراف آن تا یمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطى که بدان گرفتار شده بودند، از خوراکى که نزد او بود دریافت مى‏کردند. یوسف نیز حق مى‏گفت و حق را به کار مى‏بست و هیچ کس را ندیدیم که به خاطر این کار بر یوسف عیب گیرد و او را سرزنش کند. سپس ذو القرنین او نیز بنده‏اى بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسایل را برایش فراهم کرد و مشارق و مغارب گیتى را در زیر حکومتش درآورد او حق گفت و حق را به کار بست و سپس ندیدیم کسى بدین خاطر بر او عیب بگیرد.

اى جماعت!به آدابى که خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شوید و به همان امر و نهى خدا اکتفا کنید و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را ندارید، از خود دور کنید و علم آن را به عالم واگذارید تا اجر برید و نزد خداوند معذور باشید در پى علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و آنچه را که خداوند در آن حلال کرده، از حرامهایش بازشناسید. این براى شما به خداوند نزدیک‏تر و از جهل و نادانى دورتر است و نادانى را به اهلش واگذارید چرا که اهل نادانى فراوان و اهل علم اندکند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمى، دانشمندى است. »

******************************

**********************************************************

******************************

امام صادق (ع) و مباحث کلامى 

پیش از این روایتى از کتاب تحف العقول نقل کردیم مبنى بر آنکه سفیان ثورى به نزد امام صادق (ع) آمد و نسبت‏به جامه آن حضرت اعتراض کرد. در دنباله این روایت آمده است:

« سپس مردمى زهد فروش که همه را دعوت مى‏کردند تا مانند آنها باشند و به روش ایشان نظافت و خوش‏گذرانى و استفاده از نعمت‏خدا را ترک گویند، نزد آن حضرت آمده گفتند: دوست ما (سفیان ثورى) از سخن شما دلگیر شد و زبانش بند آمد و نتوانست دلیلى بیاورد. امام صادق (ع) به آنها فرمود: شما دلایل خود را بیاورید. گفتند: دلیل ما از قرآن است. امام فرمود: آن را بگویید که به پیروى و عمل از هر دلیل دیگرى سزاوارتر است. گفتند: خداوند در مقام گزارش حال جمعى از یاران پیامبر فرموده است: دیگران را بر خود مقدم مى‏دارند اگر چه نیازمند باشند و هر کس از بخل نفس خود محفوظ ماند آنانند که رستگارانند. پس خدا کردار ایشان را ستوده و در جاى دیگرى فرموده است: و خوراک را با آنکه دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر مى‏خورانند  ، ما به همین دو آیه بسنده مى‏کنیم. پس امام (ع) فرمود: اى جماعت‏به من بگویید آیا ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن را مى‏دانید که هر که گمراه شده از اینجاست و هر که نابود شده از همین جاست؟پاسخ دادند: برخى از آنها را مى‏دانیم ولى نه تمام آنها را. فرمود: از همین جاست که گرفتار شده‏اید. احادیث رسول خدا (ص) نیز چنین است. اما آنچه گفتید که خداوند در قرآن به کردار نیک ایشان خبر داده است آن روز این کار براى آنها مباح و جایز بوده و از آن نهى نشده بودند و ثوابشان بر خداست، و خداوند تبارک و تعالى به خلاف آنچه آنها عمل کردند فرمان داده است و امر خدا ناسخ کار آنها شده و خداوند تبارک و تعالى از مهرورزى به مؤمنان و خیرخواهى آنان از این کار نهى کرده تا مایه زیان خود و خاندانشان نشوند که ناتوان و کودک و اطفال و پیران از کار افتاده و عجوز سالخورده دارند. و قدرت صبر بر گرسنگى ندارند. اگر من یک قرص نان دارم و نان دیگرى ندارم و آن را هم به صدقه بدهم آنان از بین مى‏روند و از گرسنگى مى‏میرند از اینجاست که رسول خدا (ص) فرمود: مقدارى خرما یا پنج قرص نان یا چند دینار و درهمى که انسان دارد و مى‏خواهد آنها را به مصرف خیر برساند بهتر آن است که در وهله نخست آن را به مصرف پدر و مادر خود برساند، و در وهله دوم براى خود و عیالش  صرف کند، و در مرتبه سوم به خویشان و برادران مؤمنش، و در مرتبه چهارم به همسایه‏هاى مستمندش، و در وهله پنجم در راه خدا و جهاد به مصرف رساند که این اجرش از همه کم‏تر است. سپس فرمود: پدرم برایم حدیث کرد که پیامبر (ص) فرمود: به هنگام انفاق از هر کس که به ترتیب نزدیک‏تر به توست آغاز کن.

از این گذشته قرآن نیز در رد گفتار شما گویاست و آن را نهى مى‏کند، خداوند در قرآن مى‏فرماید: کسانى که چون انفاق کنند نه زیاده روند و نه تنگ گیرند بلکه در احسان میانه‏رو باشند. آیا نمى‏بینید که خداوند کارى که شما بدان مردم را فرا مى‏خوانید سرزنش کرده و مسرفان را نیز در چندین آیه به باد نکوهش گرفته و فرموده است‏خداوند مسرفان را دوست ندارد؟خدا مردم را از اسراف و نیز از تنگ گرفتن بازداشته و به حد وسط فرمان داده است. بنده نباید همه آنچه را که دارد اسراف کند و پس از آن از خدا بخواهد که به او روزى برساند، خدا هم دعاى او را اجابت نمى‏کند. زیرا در حدیثى از پیامبر (ص) است که فرمود: «دعاى چند دسته از امتم به اجابت نرسد، مردى که به پدر و مادرش نفرین کند، مردى که بدهکارى مالش را برده و او بر وى گواه نگرفته است، مردى که بر همسرش نفرین کند در حالى که خداوند طلاقش را به دست او مقرر کرده، و مردى که در خانه نشسته و مى‏گوید پروردگارا به من روزى ده و خود به دنبال کسب روزى نمى‏رود. خداوند به او مى‏گوید: اى بنده من!آیا من راه طلب روزى و سفر را با سلامت تن به روى تو نگشودم؟تو باید میان من و خودت خارج از فرمان من عذر بیاورى و بار خود را بر دوش خانواده‏ات نیفکنى، تا اگر من خواستم به تو روزى دهم و یا روزى را بر تو تنگ گیرم و تو نزد من معذورى و مردى که خداوند به او مال بسیارى دهد و همه را در راه خدا انفاق کند و سپس به درگاه خدا روى آورد و به دعا گوید: پروردگارا مرا روزى ده. . . خدا به او مى‏گوید: آیا مگر به تو روزى فراوان نداده بودم ولى آن چنان که تو را دستور داده بودم میانه‏روى پیشه نکردى؟چرا اسراف کردى در حالى که من آن را بر تو ممنوع کرده بودم و مردى که در قطع رحم دعا کند».

سپس خداوند به پیامبرش یاد داد که چگونه انفاق کند. جریان از این قرار بود که آن حضرت مقدارى طلا داشت و نمى‏خواست که آنها را در شب نزد خود نگهدارد پس همه آن را صدقه داد. بامدادان هیچ نداشت وسائلى نزد او آمد. پیامبر چیزى نداشت‏به او بدهد. سائل هم زبان به نکوهش او گشود. پیامبر (ص)هم که مهربان و دلسوز بود از این ماجرا اندوهگین شد زیرا چیزى نداشت که به سائل بدهد. پس خداوند پیامبرش را ادب آموخت و به وى فرمود: دست‏خود را مبند و آن را بر مگشا، تا نکوهش شده و افسوس‏خور بنشینى. خداوند مى‏فرماید: چه بسیار مردمى که از تو چیزى بخواهند و تو را معذور ندارند و اگر هر چه به دیگران بدهى به زیان مالى دچار مى‏شوى. این بود احادیث رسول خدا (ص) که قرآن را تصدیق دارند و قرآن را هم تمام اهل آن که مؤمن‏اند درست دانند. سپس بعد از پیغمبر کسى که فضل و زهدش را شما مى‏دانید سلمان و ابوذر هستند، اما سلمان، چون عطاى خود را مى‏گرفت‏خرج یک سال خویش را از آن برمى‏داشت تا سررسید عطاى سال آینده‏اش.

به او گفته شد: اى ابو عبد الله تو با این زهدى که دارى این کار را مى‏کنى در حالى که شاید امروز یا فردا از دنیا رفتى؟اما پاسخ وى آن بود که چرا شما به همان اندازه که براى مرگم نگرانید، امید به ماندنم ندارید؟آیا شما اى گروه نادان!نمى‏دانید که وقتى نفس بر صاحبش تنگ گیرد که زندگى او تامین نباشد و چون زندگى خود را تامین کرد او هم آرام مى‏شود؟

اما ابوذر، او چند شتر و چند گوسفند داشت که شیر آنها را مى‏دوشید و هرگاه خانواده‏اش میل مى‏کردند یا مهمانى به او مى‏رسید از آنها سر مى‏برید. و اگر مى‏دید اهل بادى که با او بودند به فقر و تنگدستى افتاده‏اند، شترى یا گوسفندى بر ایشان مى‏کشت‏به اندازه‏اى که از نظر گوشت آنها را قانع کند و آن را میان آنها قسمت مى‏کرد و خود نیز به اندازه یکى از آنان سهمى برمى‏داشت نه بیش‏تر. از اینان زاهدتر کیست؟رسول خدا (ص) نیز درباره آنان همان را گفت که گفت. و البته کار آنها بدانجا نرسید که هیچ نداشته باشند چنانچه شما بر مردم امر مى‏کنید که همه کالا و چیزهاى خود را بریزند و دیگران را بر خود و عیالات خویش مقدم دارند. به من بگویید آیا قاضیها خلاف مى‏کنند که بر مردان شما نفقه زنش را واجب مى‏شمارند هنگامى که بگوید من زاهدم و چیزى ندارم؟اگر بگویید خلاف مى‏کنند پس در حق مسلمانان ستم کردید و اگر درست و به عدل حکم مى‏کنند خود را محکوم نمودید. به من پاسخ دهید اگر همه مردم همانطور که شما مى‏خواهید زاهد باشند و نیازى به متاع دیگران نداشته باشند پس کفاره‏هاى قسم و نذر و صدقه‏هاى زکات واجب، بنابر آنچه شما مى‏گویید، سزاوار نیست که کسى چیزى از متاع دنیا را نگاه دارد و باید گرچه نیاز شدید هم بدانها دارد همه را از کف بنهد. چه بد باورى است آنچه به سوى آن گراییده‏اید و مردم را به سوى آن مى‏کشانید و این ناشى از جهل به کتاب خدا عز و جل و سنت پیامبرش و احادیث اوست که قرآن آنها را تصدیق مى‏کند. شما آنها را از روى نادانى رد مى‏کنید و تامل در غرایب قرآن از تفسیر را از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و امر و نهى را از کف مى‏دهید.

به من بگویید آیا شما داناترید یا سلیمان بن داود (ع) که از خدا ملکى خواست که احدى را پس از وى نشاید خداوند نیز آن را به او بخشید. سلیمان حق مى‏گفت و به حق عمل مى‏کرد. آنگاه ما نیافتیم که خداوند او و یا مؤمنى دیگر را بدان خاطر نکوهش کند. پیش از سلیمان نیز داوود سلطنت مى‏کرد و سلطنت او بس استوار بود و سپس یوسف پیامبر آمد که به پادشاه مصر گفت: مرا بر خزاین زمین بگمار که من نگاهبانى دانا هستم. و کارش بدانجا رسید که امور کشور مصر و اطراف آن تا یمن را به دست گرفت و مردم به هنگام قحطى که بدان گرفتار شده بودند، از خوراکى که نزد او بود دریافت مى‏کردند. یوسف نیز حق مى‏گفت و حق را به کار مى‏بست و هیچ کس را ندیدیم که به خاطر این کار بر یوسف عیب گیرد و او را سرزنش کند. سپس ذو القرنین او نیز بنده‏اى بود که خدا را دوست داشت و خدا هم او را. خداوند وسایل را برایش فراهم کرد و مشارق و مغارب گیتى را در زیر حکومتش درآورد او حق گفت و حق را به کار بست و سپس ندیدیم کسى بدین خاطر بر او عیب بگیرد.

اى جماعت!به آدابى که خداوند مؤمنان را بدان مودب فرموده، متادب شوید و به همان امر و نهى خدا اکتفا کنید و آنچه بر شما مشتبه شده و علم آن را ندارید، از خود دور کنید و علم آن را به عالم واگذارید تا اجر برید و نزد خداوند معذور باشید در پى علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید و آنچه را که خداوند در آن حلال کرده، از حرامهایش بازشناسید. این براى شما به خداوند نزدیک‏تر و از جهل و نادانى دورتر است و نادانى را به اهلش واگذارید چرا که اهل نادانى فراوان و اهل علم اندکند و خداوند خود فرموده است: بر فراز هر صاحب علمى، دانشمندى است.

******************************

**********************************************************

******************************

 

ادامه نهضت علمى پدر 

امام صادق (ع) از نظر علم و فضل سرآمد روزگار خود به شمار مى‏آمد. امام مالک بن انس درباره آن حضرت گفته است: در فضیلت و دانش و عبادت و پارسایى هیچ دیده‏اى چون جعفر بن محمد را ندیده و هیچ گوشى توصیف آن را نشنیده و بر هیچ قلبى خطور نکرده است. او بسیار سخى، خوش مشرب و پرفایده بود.

حسن بن زیاد گفت: از ابو حنیفه درباره فقیه‏ترین کسى که دیده پرسش شده؟گفت: فقیه‏ترین کسى که دیده‏ام جعفر بن محمد بوده است.

ابن ابى لیلى گوید: من هیچ سخن یا تصمیمى را کنار نگزارده‏ام مگر به قول یک تن و او جعفر بن محمد است.

هیچ کس جز امیر مومنان على بن ابى طالب (ع) و فرزندش جعفر بن محمد فریاد نکرد که سلونى قبل ان تفقدونى. جنابذى در کتاب معالم العترة الطاهرة از صالح بن اسود نقل کرده است که گفت: شنیدم جعفر بن محمد مى‏گوید: پیش از آن که مرا از دست دهید از من پرسش کنید. زیرا آنچه من براى شما مى‏گویم کسى نمى‏تواند مانند آن را بگوید.

امام صادق (ع) مى‏فرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث على بن ابى طالب و حدیث على حدیث رسول خداست: از آن حضرت به اندازه‏اى از علوم ارزشمند روایت‏شده که موجب شگفتى عقل مى‏شود. دانشمندان آنقدر که از امام صادق (ع) روایت نقل کرده‏اند، از دیگر اهل بیت روایت نیاورده‏اند. و هیچ یک از صاحبان آثار و راویان اخبار بدان اندازه که از محضر امام صادق (ع) کسب فیض کرده‏اند، از دیگران بهره نبرده‏اند.

******************************

**********************************************************

******************************

مذهب جعفرى 

آنکه در اخبار فقه شیعه تتبع کند خواهد دید روایتهاى رسیده از امام صادق(ع) در مسائل مختلف فقهى و کلامى مجموعه‏اى گسترده و متنوع است و براى همین است که مذهب شیعه را مذهب جعفرى خوانده‏اند. گشایشى که در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى پدید آمد موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روى آورند و گشودن مشکلات فقهى و غیر فقهى را از او بخواهند.

ابن حجر در باره حضرتش نوشته است: مردم از علم او چندان نقل کردند که آوازه آن به همه شهرها رسید. امامان بزرگ چون یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان بن عیینه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از او روایت کرده‏اند.

دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه از ابو عبد الله روایت دارند نقل نکرده‏اند، و هیچ یک از آنان متعلمان و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته‏اند، و روایات هیچ یک از آنان برابر با روایتهاى رسیده از او نیست. اصحاب حدیث نام راویان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند. نشانه آشکار امامت او خردها را حیران مى‏کند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال مى‏سازد.

ذهبى از ابو حنیفه آورده است: فقیه‏تر از جعفر بن محمد ندیدم.

و چنان که نوشته شد، مالک گفته است از فضل و علم و پارسایى از اوبرتر ندیده است. سخن مالک بن انس که یکى از چهار پیشواى مذهبهاى اهل سنت و جماعت است در باره امام صادق (ع) نوشته شد، ابو حنیفه را نیز با آن حضرت دیدار یا دیدارها بوده است.

زبیر بکار نویسد: ابو حنیفه را با امام صادق ملاقاتها دست داده است.

او در دادن فتوا بیشتر به راى و قیاس عمل مى‏کرد و کمتر به روایت. و از عبد الله بن شبرمه که در سال 120 هجرى قضاوت کوفه داشت روایت کند: من و ابو حنیفه بر جعفر بن محمد (ع) در آمدیم. بر او سلام کردم و گفتم این مردى از عراق است و او را فقه و علمى است. جعفر گفت: گویا اوست که دین را به راى خود قیاس مى‏کند. سپس رو به من کرد و گفت: او نعمان پسر ثابت است و من تا آن روز نام او را نمى‏دانستم. ابو حنیفه گفت: آرى. جعفر بدو گفت: از خدا بترس و در دین قیاس مکن که نخست کس که قیاس کرد شیطان بود. خدا او را فرمود آدم را سجده کن گفت من از او بهترم. مرا از آتش و او را از خاک آفریده‏اى. سپس پرسید: قتل نفس مهمتر است‏یا زنا؟ - قتل نفس! -چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مى‏شود، زنا با چهار گواه؟ با قیاس چه مى‏کنى؟ روزه نزد خدا بزرگتر است‏یا نماز؟ - نماز! - چرا زن چون عادت مى‏بیند روزه را باید قضا کند و نماز را نه؟ ... بنده خدا از خدا بترس و قیاس مکن. آنچه متتبع از خواندن کتابهایى که در باره ابو حنیفه نوشته شده و در آن از امام صادق (ع) سخن به میان آمده در مى‏یابد، این است که ابو حنیفه هر چند خود را فقیهى بزرگ مى‏دانست، امام صادق را حرمت مى‏داشته است و ظاهرا بلکه مطمئنا عبارتى را که مؤلف روضات الجنات از او آورده که « من داناتر از جعفر بن محمد هستم چرا که مردانى را دیدم و از آنان حدیث‏شنیدم و جعفر بن محمد صحفى است‏» سخن ابو حنیفه نیست و گفته عبد الله بن حسن پدر محمد نفس زکیه است. چنان که در روضه کافى آمده است:

عبد الله بن حسن کسى را نزد ابو عبد الله (ع) فرستاد و گفت: بدو بگو ابو محمد مى‏گوید من از تو شجاع‏تر، بخشنده‏تر، و داناترم. امام به پیام آورنده گفت: اما شجاعت نه، چرا که هنوز حادثه‏اى پیش نیامده تا شجاعت‏یا ترس تو در آن معلوم شود. اما سخاوت او، از یک سو مال را مى‏گیرد و در جایى که نباید مصرف مى‏کند. اما علم، پدرت على بن ابى طالب هزار بنده آزاد کرد نام پنج تن از آنان را بگو، پیام آورنده رفت و بازگشت و گفت: مى‏گوید تو صحفى هستى (علم را از صحیفه‏هاى پدرانت در مى‏آورى) . امام گفت: بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهیم و موسى و عیسى که از پدرانم به ارث برده‏ام.

امام صادق در آغاز حکومت عباسیان سفرى به عراق کرده و روزى چند را در حیره به سر برده است محدث قمى در منتهى الآمال نوشته است این سفر در حکومت‏سفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مى‏شود او در خلافت منصور به عراق رفته است. و منصور خود او را به عراق‏خواسته است. در این سفر بوده است که امام صادق را با ابو حنیفه ملاقاتى دست داده؟ و یا هنگامى که ابو حنیفه به مدینه رفته است. مى‏توان گفت ملاقات او با آن حضرت یک بار نبوده و در عراق و حجاز با او دیدار کرده است.

ابن شهر آشوب از حسن بن زیاد روایت کند از ابو حنیفه پرسیدند: فقیه‏ترین کس که دیده‏اى کیست؟

جعفر بن محمد چون منصور او را خواست، پى من فرستاد و گفت: مردم فریفته جعفر بن محمد شده‏اند چند مسئله دشوار براى پرسش از او آماده کن. من چهل مسئله فراهم کردم. منصور جعفر بن محمد را که در حیره به سر مى‏برد به مجلس خود خواست. من نزد منصور رفتم و جعفر را دیدم بر دست راست او نشسته است. هیبت او بیش از منصور بر دلم راه یافت منصور به من رخصت نشستن داد. پس گفت: این ابو حنیفه است! -او را مى‏شناسم.

منصور گفت: مسائلى را که در خاطر دارى به ابو عبد الله بگو.

من یک یک را مى‏گفتم و او پاسخ مى‏داد که شما چنین مى‏گویید، مردم مدینه چنین مى‏گویند و ما چنین مى‏گوییم در مسائلى گفته شما را مى‏پذیریم و در مسائلى گفته آنان را، و گاه راى ما مخالف شما و آنان است تا آنکه هر چهل مسئله را گفتم و او هیچ یک را بى پاسخ نگذاشت. سپس ابو حنیفه گفت: آیا داناترین مردم داناتر آنان به اختلاف (آراء) نیست؟

هنگامى که امام صادق در حیره به سر مى‏برده است، مردم چنان درخانه او گرد مى‏آمده‏اند که ملاقات کننده را دیدار او دشوار بوده است.

و چون خواست‏به مدینه بازگردد، عده‏اى اهل فضل از مردم کوفه، او را مشایعت کردند و در جمله مشایعت کنندگان سفیان ثورى بود.

******************************

**********************************************************

******************************

داعیان بنى عباس 

سید مرتضى در کتاب امالى آورده است: داعیان خراسان نزد امام صادق (ع) آمدند و به وى گفتند: ما هواخواه فرزندان محمد بن على هستیم. امام فرمود: آنان در پنهان و من در نهان موافق شما نیستم. گفتند: اگر خداوند خیر ما را بخواهد تو نیز با ما همراه و موافق خواهى شد؟سپس منصور بعد از این ماجرا به امام صادق (ع) گفت: آیا تو قصد قیام علیه ما دارى؟امام پاسخ داد: ما در دوران حکومت‏بنى امیه مردم را به شما راهنمایى کردیم، پس چگونه گمان مى‏کنید در دوره حکومت‏شما، بر ضدتان قیام خواهیم کرد؟

******************************

**********************************************************

******************************

امام صادق ( ع ) و مساله قیام زید بن على و یحیى

زید از ستم حاکمان اموى و ماموران آنان بر مسلمانان رنج مى‏برد و از وضعى که مردم در آن به سر مى‏بردند آزرده بود. مى‏خواست دست این خاندان و گماردگان آنان را از سر مردم کوتاه کند.

ابو الفرج به اسناد خود از عبد الله پسر مسلم بابکى روایت کند: با زید بن على روانه مکه شدم، چون شب به نیمه رسید و ثریا راست ایستاد، زید مرا گفت: بابکى! ثریا را مى‏بینى؟ آیا دست کسى بدان مى‏رسد؟ گفتم: نه. گفت: به خدا دوست داشتم دستم بدان برسد و به زمین یا هر جاى دیگر بیفتم و پاره پاره شوم و خدا میان امت محمد سازوارى پدید آورد.

از این گفتگو مى‏توان دریافت در آن روزگار وضع اجتماعى چگونه بوده و زید تا چه اندازه از نابسامانى اوضاع و ستمى که بر مسلمانان مى‏رفته، رنج مى‏برده است. و نشان مى‏دهد او در قیام خود خشنودى خدا و آسودگى مسلمانان را مى‏خواسته است. امام صادق (ع) در باره اوفرموده است: او از علماى آل محمد (ص) بود. براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا کشته شد.

زید پیوسته انتظار فرصت مى‏برد تا همراهانى بیابد و با یارى آنان مردم را از ستم حاکمان اموى برهاند. سرانجام این فرصت را یافت. مردم بدو وعده یارى دادند، اما وعده دهندگان عراقیان بودند. مردمى که نظیر همین فرصت را براى امیر مؤمنان على (ع) و امام مجتبى و سید الشهدا فراهم آوردند و مانند همین وعده‏ها را به آنان دادند، اما چون خطر را پیش رو دیدند، خود در خانه‏ها خزیدند و آنان را به دشمن واگذاردند.

تاریخ نویسان سبب قیام زید و چگونگى قیام او را گونه‏گون نوشته‏اند. ابن اثیر در یکى از روایتهاى خود نویسد: زید و داود بن على بن عبد الله بن عباس و محمد بن عمر بن على بن ابیطالب نزد خالد بن عبد الله قسرى حاکم عراق رفتند. خالد آنان را جایزت داد و آنان به مدینه بازگشتند. چون یوسف پسر عمر به جاى خالد حکومت‏یافت، به هشام نوشت: خالد زمینى را از زید به ده هزار دینار خریده، سپس زمین را بدو داده. هشام به حاکم مدینه نوشت زید و آنان را که با او همراه بوده‏اند نزد وى بفرستد. چون آن گروه نزد هشام رسیدند، ماجرا را از آنان پرسید. آنان گرفتن جایزه را اقرار کردند و جز آن را انکار نمودند و بر آن سوگند خوردند. هشام سخن آنان را پذیرفت و گفت: باید به عراق بروید و با خالد رو به رو شوید. آنان با ناخشنودى پذیرفتند و به عراق رفتند و با خالد روبه رو گشتند. در بازگشت از کوفه به قادسیه رسیدند، مردم کوفه به زید نامه نوشتند و او نزد آنان بازگشت.

و در روایتى دیگر نویسد: خالد مدعى شد مالى را نزد زید و داود و تنى چند از قریش به ودیعت نهاده است و چون آنان براى روبه رو شدن با خالد به عراق آمدند، یوسف زید را گفت: خالد مدعى است مالى را نزد تو به ودیعت نهاده، زید گفت: چگونه کسى که پدران مرا دشنام مى‏دهد مال به من مى‏سپارد؟

یوسف خالد را نزد خود خواند و او در حالى که عبایى پوشیده بود بر وى در آمد. یوسف پرسید: زید گرفتن ودیعت را منکر است چه مى‏گویى؟

- مى‏خواهى بر گناهى که در باره من کرده‏اى گناه دیگر بیفزایى؟ چگونه من که او و پدرانش را بر منبر دشنام مى‏دهم ودیعت نزد او مى‏نهم؟

- پس چرا چنان گفتى؟

 -مرا سخت‏شکنجه مى‏کردند. گفتم شاید فرجى پیش آید.

مصعب زبیرى که نوشته او مقدم بر طبرى و دیگران است چنین نویسد: زید نزد هشام رفت و او وى را نزد یوسف بن عمر به کوفه فرستاد. یوسف او را سوگند داد و او سوگند خورد مالى نزد او نیست. یوسف او را رها ساخت. زید از کوفه به قادسیه رفت. در آنجا شیعه گرد او را گرفتند و از او خواستند برگردد و خروج کند.

و یعقوبى نوشته است: زید نزد هشام رفت. هشام پرسید: خالد بن عبد الله مى‏گوید ششصد هزار درهم نزد تو ودیعت نهاده است. زید پاسخ داد: خالد چیزى نزد من ندارد.

- پس باید نزد یوسف بن عمر بروى تا شما را رو به رو کند. -مرا پیش بنده ثقیف مى‏فرستى تا سخریه‏ام کند؟ -باید نزد او بروى.

سپس گفت: به من گفته‏اند تو کنیززاده خود را سزاوار خلافت مى‏دانى! -به خدا اسحاق فرزند آزاده زن و اسماعیل کنیز زاده بود. خدا فرزندان اسماعیل را به خود مخصوص گردانید تا آنجا که رسول خدا از آنان بود. هشام. از خدا بترس!

- چون تویى چون مرا به تقوا امر مى‏دهد؟ -آرى همه باید یکدیگر را به تقوا سفارش کنند.

هشام او را با فرستادگان خویش به عراق روانه کرد. چون زید از نزد او بیرون آمد گفت: به خدا هیچ کس زندگانى را دوست نداشت جز که خوار شد و این نشانه‏اى بود که زید قیام خواهد کرد. هشام به یوسف بن عمر حاکم عراق نوشت: چون زید بن على نزد تو آید او را با خالد رو به رو کن. مبادا بیش از یک ساعت نزد تو بماند. چه او را مردى شیرین زبان، سخت‏بیان و سخن آرا دیدم و مردم عراق زود به سوى چنین کسان روى مى‏آورند.

طبرى این داستان را با اندک اختلاف آورده است و چنین اختلافها طبیعى است، چه از زمان آن حادثه تا عصر طبرى و یعقوبى حدود دویست‏سال گذشته است و هر یک از راویان یا حادثه را به گونه‏اى دیگر شنیده و یا جزئیات را فراموش کرده و از خود چیزى بدان افزوده است.

به نقل یعقوبى: زید نزد عامل عراق آمد و او وى را با خالد روبه رو کرد و دروغ خالد آشکار شد. یوسف زید را گفت: امیر المؤمنین مرا فرموده است‏ساعتى بیش تو را در کوفه نگذارم. زید گفت: مرا سه روز فرصت‏بده تا استراحت کنم.

- ممکن نیست. -همین امروز. -یک ساعت دیگر هم نه.

ماموران یوسف، زید را از کوفه بیرون بردند و چون به عذیب رسیدند بازگشتند. پس از رفتن آنان زید به کوفه بازگشت و شیعیان گرد او را گرفتند. یوسف آگاه شد و به سر وقت زید آمد و میان او و همراهان زید جنگ در گرفت و زید کشته شد.

اما یعقوبى یا خواسته است داستان را مختصر کند، یا از روایت کننده‏اى به اختصار شنیده است.

ابن اثیر نویسد زید از نزد هشام به کوفه آمد و پنهان به سر مى‏برد و از خانه‏اى به خانه‏اى مى‏شد. شیعه نزد او مى‏آمدند و با وى بیعت مى‏کردند. بیعت او چنین بود:

شما را به کتاب خدا مى‏خوانم و سنت پیغمبر او و جهاد با ستمکاران و یارى مستضعفان و کمک به محرومان و قسمت کردن بیت المال میان مستحقان آن، به طور مساوى، و رد مظالم و یارى اهل بیت. آیا بدین شرط بیعت مى‏کنید؟

اگر مى‏گفتند آرى، دست‏خود را بدانها مى‏داد و مى‏گفت: عهد خدا و میثاق او و ذمه او و ذمه رسول خدا بر عهده توست که به بیعت‏با من وفا کنى و با دشمنان من بجنگى و در آشکارا و نهان خیر خواهى را از من دریغ ندارى. چون مى‏گفت: آرى، دست‏خود را به دست او مى‏کشید و مى‏گفت: خدایا گواه باش! و بدین ترتیب پانزده هزار تن و گفته‏اند چهل هزار تن با او بیعت کردند.

ابن اثیر در روایتى دیگر نویسد:

زید به همراهى داود بن على براى رویارویى با خالد به کوفه آمد، سپس در کوفه ماند. شیعیان کوفه نزد او مى‏رفتند و از او مى‏خواستند خروج کند. و مى‏گفتند ما امیدواریم، تو از جانب خدا یارى شده (منصور) هستى.

این روزگارى است که بنى امیه در آن تباه مى‏شوند. یوسف چون رفتن مردم را نزد او دید بر او سخت گرفت تا کوفه را ترک گوید و او بهانه مى‏آورد تا آنکه ناچار شد از کوفه بیرون رود. چون به قادسیه یا ثعلبیه رسید، مردم کوفه در پى او رفتند و گفتند: ما چهل هزار تن هستیم که با تو یک سخنیم. در اینجا از شامیان کسى نیست. زید گفت: مى‏ترسم مرا تنها بگذارید، چنان که با پدر و جدم کردید. آنان سوگند خوردند که چنین نیست. داود که همراه او آمده بود گفت: پسر عمو! اینان تو را فریب مى‏دهند. مگر جدت على و حسن را که از تو عزیزتر بودند تنها نگذاشتند؟ مگر حسین را نکشتند؟ با اینها مرو!

اطرافیان زید گفتند: او مى‏خواهد تو را از این کار باز دارد چرا که خاندان خود را براى حکومت‏سزاوارتر مى‏پندارد.

زید به داود گفت: على با معاویه مى‏ستیزید که مردى زیرک بود. حسین را یزید هنگامى کشت که دولت‏یار آنان بود.

داود گفت: مى‏ترسم اگر با آنان به کوفه باز گردى کسى نزدشان دشمن‏تر از تو نباشد.

داود به مدینه بازگشت و زید به کوفه. در آنجا مردى که سلمه نام داشت نزد او آمد و پرسید: چند تن با تو بیعت کرده‏اند؟

-چهل هزار تن! -با جد تو چند تن بیعت کردند؟ -هشتاد هزار تن! -چند تن با او ماندند؟ -سیصد تن! -تو بهترى یا جدت؟ -جدم! -مردم این زمان بهترند یا آن زمان؟ -آن زمان! -با این همه از این مردم انتظار وفاى بیعت دارى؟ -چه کنم؟ با من بیعت کرده‏اند و بیعت آنان را در گردن دارم.

عبد الله بن حسن بن حسن نیز نامه‏اى به همین معنى و با مضمونى دیگر براى او نوشت.

زید در کوفه ماند و یاران خود را آماده کرد و چون مى‏ترسید او را دستگیر کنند، پیش از موعدى که نهاده بود آماده قیام شد. از آن سویوسف که در حیره به سر مى‏برد مردم خود را آماده ساخت. مردم کوفه چون از آمادگى یوسف آگاه شدند و دانستند کار سخت گردیده و جنگ در پیش است، در یارى زید سست‏شدند و حیلتى به کار بردند تا از گرد وى پراکنده گردند. جمعى از سران آنان نزدش آمدند و از او پرسیدند در باره ابو بکر و عمر چه مى‏گویى؟ زید بر آنان رحمت فرستاد و گفت آنچه مى‏توانم در باره آنان بگویم این است که ما به حکومت‏سزاوارتر بودیم. آنان حق ما را از ما گرفتند. اما آنان در کار خود عدالت کردند. گفتند: اگر آنان به شما ستم نکرده‏اند اینان هم با تو ستم نکرده‏اند. پس چرا مى‏خواهى با آنان بجنگى؟

اینان مانند آنان نیستند به ما و شما و خودشان ستم مى‏کنند. ما شما را به کتاب خدا و سنت پیغمبر او (ص) مى‏خوانیم. سنت را باید زنده کرد و بدعت را میراند. اگر سخن ما را پذیرفتند نیکبخت‏خواهند بود و اگر نپذیرفتند من بر شما وکالتى ندارم. آنان بیعت وى را شکستند و از گرد او پراکنده شدند.

بلاذرى نویسد: چون کسانى که با زید بیعت کرده بودند، دانستند یوسف بن عمر از کار زید آگاه است و پى او مى‏گردد، تنى چند از آنان نزد او رفتند و گفتند: خدایت رحمت کند در باره ابو بکر و عمر چه مى‏گویى؟

زید گفت: پس از رسول خدا ما از همه آفریدگان سزوارتر به حکومت‏بودیم. آنان خود را بر ما مقدم داشتند. بر ما و مردم حکومت کردند. به کتاب خدا و سنت رسول رفتار نمودند چون این سخن را از او شنیدند، بیعت او را به هم زدند و گفتند امام ما محمد بن على بود و پس از او جعفر بن محمد است و او از زید سزاوارتر است.

به روایت ابن اثیر شبى که زید آماده خروج شد، تنها دویست و هیجده تن به یارى او آمدند. زید پرسید: سبحان الله مردم کجایند؟ گفتند: آنان را در مسجد بزرگ محاصره کرده‏اند. زید گفت: به خدا کسى که با ما بیعت کرده نمى‏تواند چنین عذرى بیاورد. در این وقت‏سپاهیانى که مامور جنگ با او بودند رسیدند. زید چون مردم خود را اندک دید به نصر پسر خزاعه که با او بود گفت: مى‏ترسم کارى را که با حسین کردند با من کرده باشند. نصر گفت: اما من تا مرگ همراه تو هستم. زید و تنى چند که با او بودند دلیرانه جنگیدند تا آنکه تیرى به پیشانیش رسید. او را به خانه‏اى بردند و طبیبى خواستند. چون طبیب تیر را از پیشانى او کشید، زید جان سپرد. زبیرى شهادت او را روز دوم صفر سال 120 هجرى و در سن چهل و دو سالگى نوشته است.

کسانى که با او مانده بودند درماندند که با کشته او چه کنند تا سپاهیان یوسف بدو دست نیابند و سر او را جدا نسازند و بر نیزه نکنند. گفتند او را در آب مى‏افکنیم. بعضى گفتند سر او را به خاک مى‏سپاریم و تنش را میان کشتگان مى‏اندازیم. سرانجام او را به خاک سپردند و آب بر گور او روان ساختند. اما یکى از حاضران به یوسف خبر داد. به دستور یوسف نعش او را از خاک برون آوردند سر او را جدا کردند و براى هشام فرستادند و تن او را در کناسه کوفه بر دار زدند و آن دو شعر که حکیم بن عیاش سروده (15) اشارت بدین حادثه است.

چنان که نوشته شد زید در قیام خود دعوى مهدویت نداشته است، لیکن از سخن بعض کسانى که او را برانگیختند بر مى‏آید که او را منصور (یارى شده از جانب خدا) و یا مهدى مى‏گفتند.

شرح این حادثه را بدین تفصیل، آن هم در کتابى که مخصوص شرح زندگى امام صادق (ع) است‏براى آن آوردم تا خواننده اندکى از وضع اجتماعى آن روزگار آگاه شود و دیگر اینکه معلوم گردد چرا امام صادق (ع) درخواست مردمى را که بدو وعده یارى مى‏دادند، نپذیرفت و نشر فقه آل محمد (ص) و علوم اهل بیت را مقدم شمرد. آنان که بنى هاشم را به قیام مى‏خواندند و به آنان وعده یارى مى‏دادند، همه یا بیشترشان، کومت‏حاکمان وقت را بر خود تحمل نمى‏کردند، یا مى‏خواستند خود حکومت را به دست گیرند، نه آنکه خواهان زدودن بدعت و زنده کردن سنت‏بودند.

براى اینکه نشان داده شود چرا امام صادق دعوت چنان مردم را پاسخ نمى‏گفت، به بعض آن حادثه اشارت مى‏شود:

چون دعوت عباسیان در شرق ایران گسترش یافت و مردم آن سرزمین، نیز عربهاى قحطانى که در آنجا به سر مى‏بردند با یکدیگر متحد شدند و مخالفت‏با مروانیان را آشکار ساختند و با حاکم دست نشانده مروان به جدال برخاستند، و ابو مسلم نصر سیار حاکم خراسان را گریزاند و قحطبه پسر شیب از جانب او براى سرکوبى لشکر مروان بن محمد که متوجه خراسان بودند فرستاده شد. در جنگى که در کنار فرات درگرفت، قحطبه کشته شد و لشکریان با پسر او حسن بیعت کردند. قحطبه پیش از آنکه بمیرد لشکریان خود را گفت: چون وارد کوفه شدید نزد ابو سلمه خلال بروید و گفته او را اطاعت کنید.

حسن با لشکریان خود در محرم سال یکصد و سى به کوفه در آمد. در این روزگار ابراهیم الامام داعى عباسیان در زندان درگذشته بود. او پیش از مرگ گفته بود پیروان او به کوفه بروند و در طاعت ابو العباس سفاح باشند.

ابو العباس در ماه صفر سال 132 با خاندان خود به کوفه در آمد. ابو سلمه آنان را در خانه ولید بن سعد که از موالى بنى هاشم بود جاى داد و چنان که نوشته‏اند چهل روز آمدن آنان را از مردم پنهان داشت. و هرگاه از او مى‏پرسیدند: امام کیست؟ مى‏گفت: شتاب مکنید. او مى‏خواست کار زمامدارى را به فرزندان ابو طالب بسپارد.

یعقوبى نوشته است ابو سلمه در آمدن ابو العباس سفاح و کسان او را به کوفه پوشیده داشت و در این مدت نامه‏اى به جعفر بن محمد نوشت و او پاسخ داد آنکه مى‏خواهند من نیستم و نامه‏اى به عبد الله بن حسن نوشت و او پاسخ داد من پیرى سالخورده‏ام. پسرم محمد بدین کار سزاوارتر است و به کسان خود پیام فرستاد با پسرم محمد بیعت کنید. این نامه ابو سلمه است که براى من فرستاده.

جعفر بن محمد (ص) بدو گفت: اى شیخ خون پسرت را مریز. من مى‏ترسم او در احجار الزیت کشته شود.

نوشته‏اند آنکه نامه ابو سلمه را براى امام صادق برد پاسخ خواست، امام نامه را بر چراغ گرفت تا سوخته شد و گفت: این پاسخ نامه تو است. شعرهاى ابو هریره ابار که در بخش اشعار عربى آمده، اشارت بدین واقعه‏است. چرا امام صادق به دعوت ابو سلمه پاسخ نداد و نامه او را سوزاند؟ براى آنکه دعوت ابو سلمه دعوتى سیاسى بود، نه آنکه صادق (ع) را امام واجب اطاعت مى‏دانست چه اگر چنین بود نبایستى نامه دیگرى به عبد الله بن حسن بنویسد و از او بخواهد زعامت لشکریان را بپذیرد.

حادثه دیگر اینکه کلینى به اسناد خود از سدیر صیرفى مى‏نویسد بر ابو عبد الله در آمدم و بدو گفتم: به خدا بر تو روا نیست قیام نکنى!

- سدیر چرا؟ - چون دوستان و شیعیان و یاران بسیار دارى. به خدا اگر على به اندازه تو شیعه و دوستدار داشت‏حق او را نمى‏گرفتند.

امام پرسید: سدیر، شمار آنان به چند تن مى‏رسد؟ - صد هزار! -صد هزار . آرى و بلکه دویست هزار . -دویست هزار؟ - آرى و نیم جهان.

ابو عبد الله خاموش ماند. پس گفت: مى‏توانى با من به ینبع بیایى؟ - آرى!

امام دستور داد خرى و استرى را زین کردند. من بر خر سوار شدم.

گفت: مى‏توانى خر را به من واگذارى؟ گفتم: استر زیبنده‏تر است. گفت: خر سوارى براى من ملایم‏تر است. او بر خر و من بر استر سوار شدیم و به راه افتادیم تا وقت نماز امام گفت: سدیر پیاده شو تا نماز بخوانیم. پس گفت این زمین شوره‏زار است و نماز خواندن در آن روا نیست. پس به‏زمینى رسیدیم که سرخ رنگ بود، در آنجا غلامى را دید که بز مى‏چرانید. گفت: اى سدیر! به خدا اگر به شمار این بزها شیعه داشتم، قیام نکردن بر من روا نبود. پس فرود آمدیم و نماز خواندیم. پس از نماز بزها را شمردم هفده راس بود. روایتهاى دیگرى نیز در این باره آمده است که به خاطر اختصار از نوشتن آن صرف نظر مى‏کنم و یک بار دیگر سخن سالار شهیدان را یاد آور مى‏شوم: مردم بنده دنیایند، دین را تا آنجا مى‏خواهند که زندگانى خود را بدان سر و سامان دهند و چون آزمایش پیش آید، دینداران اندک خواهند بود.

از مضمون برخى روایتها مى‏توان دانست که قیام زید مورد تایید امام صادق (ع) بوده است چنان که صدوق در عیون اخبار الرضا آورده است:

چون زید پسر موسى بن جعفر (ع) در بصره خروج کرد و خانه فرزندان عباس را آتش زد، مامون حضرت رضا (ع) را گفت: اگر برادرت زید چنین کارى کرد، پیش از او زید بن على نیز خروج کرد و کشته شد. اگر به خاطر تو نبود او را مى‏کشتم چرا که کارى بزرگ کرده است.

امام فرمود: برادرم زید را با زید بن على (ع) قیاس مکن! او از علماى آل محمد بود. براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا کشته شد.

پدرم موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد شنید که مى‏گفت:

خدا عمویم زید را بیامرزد! او مردم را به «الرضا من آل محمد» مى‏خواند و اگر پیروز مى‏شد به وعده وفا مى‏کرد. چون مى‏خواست‏خروج کند با من مشورت کرد. بدو گفتم: عمو! اگر راضى مى‏شوى کشته گردى و در کناسه کوفه بر دار شوى خود مى‏دانى.

و در روایتى دیگر از عبد الله بن سیابه آورده است: ما هفت تن بودیم، به مدینه رفتیم و بر ابو عبد الله صادق در آمدیم. از ما پرسید: از عمویم زید خبر دارید؟ گفتیم: خروج کرده یا آماده خروج است. گفت: اگر خبرى به شما رسید به من برسانید. چند روز گذشت، نامه بسام صیرفى رسید. نوشته بود: زید روز چهار شنبه غره ماه صفر خروج کرد و روز جمعه کشته شد. ما نزد صادق (ع) رفتیم و نامه را بدو دادیم، آن را خواند و گریست. سپس گفت: انا لله و انا الیه راجعون. عمویم را به حساب خدا مى‏گذاریم. مرد دنیا و آخرت ما بود. به خدا عمویم شهید از جهان رفت، همچون شهیدانى که با رسول خدا و على و حسن و حسین بودند.) در روایت دیگرى که در باب خروج به شمشیر پیش از ظهور قائم است، چنین آمده: مگویید زید خروج کرد (خروج او را نمونه قرار مدهید) زید مردى عالم و راستگو بود. او شما را به خود نخواند، به بیعت «الرضا من آل محمد (ص) » خواند. اگر پیروز مى‏شد بدانچه وعده داده بود وفا مى‏کرد.

در باره زید و زندگانى و قیام او کتابها نوشته‏اند. از جمله آنها کتاب جامعى است‏به زبان فارسى که استاد فقید مرحوم دکتر حسین کریمان به نام سیره و قیام زید بن على نوشته است.

نمونه دیگرى از بى‏وفایى این وفا نمایان به خاندان رسالت رفتارى است که با فرزند زید کردند. چون زید شهید شد یحیى پسر او از کوفه به نینوا و از آنجا به مدائن و از مدائن به رى و سپس به سرخس رفت. در سرخس در خانه مردى به نام یزید بن عمر از بنى تمیم ماند. مردمى ازخوارج نزد او آمدند و بدو گفتند: اگر علیه بنى امیه قیام کند او را یارى خواهند کرد. یحیى مى‏خواست‏سخن آنان را بپذیرد، اما یزید مهماندار او گفت: چگونه مى‏خواهى با یارى مردمى بجنگى که از على و خاندان او بیزارى مى‏جویند. یحیى با سخنانى نیکو، درخواست‏خارجیان را رد کرد. سپس از خانه یزید به خانه مردى به نام حریش که از مردم بنى شیبان بود رفت و تا مردن هشام بن عبد الملک نزد او بود.

در خلافت ولید بن یزید، یوسف والى عراق به نصر سیار که حاکم خراسان بود نوشت از حریش بخواه تا کار را بر یحیى سخت گیرد. نصر به عقیل پسر مقعل که عامل او در بلخ بود پیام فرستاد: از حریش دست‏برمدار تا یحیى را با خود نزد تو بیاورد.

عقیل حریش را خواست و یحیى را از او طلبید. حریش نپذیرفت.

عقیل او را ششصد تازیانه زد. حریش گفت: به خدا اگر یحیى زیر پایم باشد پا را از روى او بر نخواهم داشت، هر چه خواهى بکن.

پسر حریش که نام او قریش بود، عقیل را گفت: پدرم را مکش. من یحیى را براى تو خواهم آورد. عقیل تنى چند با او فرستاد و آنان یحیى را نزد نصر پسر سیار روانه آوردند و نصر او را در زنجیر کشید. سپس به یوسف والى عراق نامه نوشت: یوسف از ولید در باره او دستور خواست. ولید گفت: او و یارانش را آزاد سازند. یوسف نصر را آگاه کرد و نصر یحیى را از زندان خواست و بدو گفت: از فتنه بپرهیز!

یحیى گفت: آیا در امت محمد فتنه‏اى بزرگتر از شما دیده مى‏شود؟ نصر او را پاسخ نگفت و دستور داد دو هزار درهم و نعلینى بدو بدهند و از وى خواست تا نزد ولید رود.

ابو الفرج داستانى از آزاد شدن یحیى نوشته است که اگر درست‏باشد، نشان دهنده میزان تعهد مردم زمان او به دین و دوستى با خاندان رسول (ص) و پایدارى آنان در حفظ این دوستى و دیندارى است. بلکه نشان دهنده تعهد مردم در بیشتر دورانهاست. مردمى که این بزرگواران را به قیام مى‏خواندند و به آنان وعده یارى مى‏دادند. اما این یارى و حرمت را تا آنجا پاس مى‏داشتند که خطر جانى براى آنان نداشته باشد. مردمى که مصداق فرموده حسین بن على (ع)هستند: «دین را تا آنجا مى‏خواهند که زندگانى‏شان را بدان سر و سامان دهند» .

ابو الفرج نویسد: چون پاى بند را از پاى یحیى برداشتند، تنى چند از شیعیان که توان مالى داشتند، نزد آهنگرى رفتند که آن را برداشته بود، و از او خواستند آن را به آنان بفروشد. پاى بند را به مزایده گذاشتند و هر یک مبلغى به بها افزود تا به بیست هزار درهم رسید. آهنگر ترسید مبادا حکومت از کار او آگاه شود و پول را از او بگیرد گفت: همگى پولها را روى هم بگذارید، آنان چنان کردند آهنگر پاى بند را خرد کرد و پاره‏هاى آن را بر آنان قسمت نمود و هر یک پاره‏اى را براى تبرک نگین انگشترى خود ساخت. اما پس از چندى که یحیى در جوزجان خروج کرد، جز هفتاد تن با او نبود. راستى آن روز خریداران نگین انگشترى کجا بودند؟ و چرا نزد حاکم سرخس نرفتند و از او نخواستند یحیى را نکشد یا در باره او از خلیفه وقت پرسش کند؟

******************************

**********************************************************

******************************

پیشنهاد حکومت 

در عمدة الطالب آمده است: چون ابو العباس سفاح و خانواده‏اش، پنهانى بر ابو سلمه خلاد کوفى وارد شدند، تصمیم ایشان را مخفى داشت و خواست آن را در بین فرزندان على و فرزندان عباس به شور گذارد تا آنان هر کسى را که خود مایل هستند اختیار کنند. اما بعدا با خود اندیشید که من از آن بیم دارم که نظر آنان با یکدیگر هماهنگ نباشد، لذا تصمیم گرفت‏خلافت را به فرزندان على (ع) از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) واگذار کند. پس به سه تن از آنان به نامهاى جعفر بن محمد بن على بن حسین و عمر بن على بن حسین و عبد الله بن حسن بن حسن نامه‏اى نگاشت. ابتدا پیک به سوى جعفر بن محمد رفت و او را خبر داد که نامه‏اى از ابو سلمه با او است. امام (ع) گفت: مرا با ابو سلمه چه کار؟او پیرو کس دیگرى است. فرستاده گفت: نامه را بخوان و عقیده خود را درباره آن بگو. جعفر بن محمد (ع) به خدمتگزارش گفت: چراغ را نزدیک آر. خدمتکار چراغ را پیش آورد و امام (ع) نامه ابو سلمه را بر آن نهاد و نامه آتش گرفت. فرستاده گفت: آیا آن را پاسخ نمى‏گویى؟ امام فرمود: پاسخ مرا دیدى. فرستاده از خانه امام صادق (ع) بیرون آمد و به نزد عبد الله بن حسن مثنى رفت. عبد الله نامه او را پذیرفت و به سوى جعفر بن محمد روانه گشت. امام به او فرمود: چه کارى روى داده که نزد من آمدى؟اگر مى‏گفتى من خود به سویت مى‏آمدم. عبد الله گفت: امر مهمى است که گفتن آن ساده نیست. فرمود: چیست؟گفت: این نامه ابو سلمه است مرا به کارى سترگ فراخوانده و مى‏پندارد من سزاوارترین مردم به آنم. و مى‏دانید که پیروان ما از خراسان به نزد ابو سلمه آمده‏اند. امام صادق (ع) پرسید: اینان از چه هنگام پیروان تو شده‏اند؟ آیا تو ابو مسلم را به خراسان فرستاده‏اى و او را به پوشیدن جامه سیاه دستور داده‏اى؟آیا یکى از آنان را به اسم و نسب مى‏شناسى؟چگونه ایشان پیروان تواند در حالى که تو آنها را نمى‏شناسى و آنها هم تو را نمى‏شناسند؟عبد الله گفت: این پاسخ از شما چندان محکم نیست. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند به نیکى مى‏داند که من بر خود واجب کرده‏ام که از نصیحت هیچ مسلمانى فروگذار نکنم. پس چگونه مى‏توانم در حق تو کوتاهى کنم. پس در رؤیاهاى باطل فرو مرو. این حکومت فردا به نفع این جماعت تمام مى‏شود. و همین نامه که براى تو آمده براى من نیز فرستاده شده است. پس از این گفت‏وگو، عبد الله که از سخن امام (ع) چندان قانع نشده بود، خانه او را ترک کرد.

عمر بن على بن حسین نیز نامه را رد کرد و گفت: من نویسنده آن را نمى‏شناسم تا پاسخش گویم.

موضعى که امام صادق (ع) در این مسئله اتخاذ کرد، خود حاکى از عظمت ژرفنگرى و اصابت راى آن حضرت در مقابل کوته‏نگرى عبد الله در فریفته شدن به این پیشنهاد و نپذیرفتن نصیحت امام صادق (ع) و ایراد اتهام به امام (ع) پس از شنیدن دلایل و براهین او است.

اما این سخن امام به عبد الله که اگر مى‏گفتى من خود به نزدت مى‏آمدم، دلیل بر بزرگوارى اخلاقى و محافظت او بر حق رحم است. در حالى که عبد الله اسباب مزاحمت و رنجش امام را فراهم کرد. از طرفى وصیت امام صادق (ع) به پنج نفر که یکى از آنان منصور و چهار تن دیگر ابن سلیمان والى مدینه و دو فرزندش عبد الله و موسى و حمیده که کنیزش بود، خود حاکى از ژرف‏اندیشى امام در پنهان داشتن جانشین خویش بود. زیرا مى‏خواست جانشین حقیقى خود از کشته شدن نجات یابد با آن که منصور، فرعون بنى عباس، نیز در ردیف اوصیاى آن حضرت جاى داشت.

******************************

**********************************************************

******************************

بنى حسن 

بو الفرج اصفهانى از حسین بن زید بن على نقل کرده است که گفت: روزى میان قبر و منبر پیامبر (ص) ایستاده بودم که دیدم فرزندان امام حسن (ع) را از خانه مروان به سوى ربذه حرکت دادند. در این هنگام جعفر بن محمد در پى من فرستاد. وقتى به نزدش رفتم پرسید: چه خبر؟گفتم: اولاد حسن را دیدم که در هودجهایى بیرونشان مى‏بردند. پس گفت: بنشین. سپس خدمتکارى را طلبید و خدایش را بسیار خواند، سپس به غلامش گفت: همین که آنان را آوردند مرا آگاه کن. دیرى نگذشت که غلام آمد و خبر آمدن آنها را به اطلاع امام رسانید. امام جعفر (ع) ایستاد و از پس پرده سپیدى نگاه کرد. چشمش به عبد الله بن حسن و ابراهیم بن حسن و خانواده هر یک از آنها خورد که با چهره‏هایى سیاه در حرکت‏بودند. چون حالت آنها را چنین دید چشمانش پر از اشک شد و اشکهایش بر روى محاسنش جارى گشت. آنگاه به من رو کرد و گفت: اى ابو عبد الله!به خدا سوگند پس از این ماجرا هیچ حرمتى براى خدا در امان نخواهد ماند. به خدا سوگند انصار به پیمان خود با رسول خدا (ص) که در عقبه بسته بودند، مبنى بر آنکه از پیامبر و خاندانش محافظت کنند، به همان گونه که از خود و خویشاوندانشان محافظت مى‏کنند، وفا نکردند. به خدا قسم آنقدر به این پیمان تعهد نشان ندادند تا اینکه این نسل از میان آنان پدیدار شد.

******************************

**********************************************************

******************************

 

شهادت امام صادق ( ع )

در اصول کافى، ارشاد شیخ مفید، کشف الغمه و برخى کتابهاى دیگر، از رحلت امام صادق (ع) به لفظ «مضى‏» «مات‏» و «قبض‏» تعبیر شده است.

ظاهر این لفظها نشان مى‏دهد امام به مرگ طبیعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح کفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نیز در کتابهاى دیگرى آمده است: امام را زهر خوراندند.

ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانید و بایست چنین باشد، زیرا با کینه‏اى که منصور از او داشت و بیمى که از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه یافته بود، آسوده نمى‏نشست. آنان که با تاریخ زندگى این مرد آشنایند، مى‏دانند او به کسانى که براى رساندنش به مسند خلافت هر کوشش را به کار بردند، رحم نکرد و از جمله آنان ابو مسلم بود که برپایى دولت عباسیان مرهون رنجهایى است که او در این باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان که ازاسناد تاریخى بر مى‏آید، این است که هنگام خلافت‏سفاح، به منصور چنان که باید حرمت نمى‏نهاد، پس طبیعى است کسى را که از او مى‏ترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نکند. ولى چنان که خواهیم دید، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دریغ مى‏خورد.

کلینى به اسناد خود از ابو ایوب روایت کند: نیم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر کرسى نشسته بود و شمعى پیش روى داشت و نامه‏اى مى‏خواند و مى‏گریست. بر او سلام کردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سلیمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مى‏دهد و سه بار «انا لله و انا الیه راجعون‏» را بر زبان آورد و گفت: کجا مانند جعفر یافت مى‏شود؟ سپس گفت: بنویس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معینى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسید، معلوم شد پنج تن را وصى خود کرده است: منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله، موسى و حمیده. و در روایت دیگرى به جاى محمد بن سلیمان، محمد بن جعفر است و به جاى حمیده، مولایى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اینان را نمى‏توان کشت.

یعقوبى از اسماعیل بن على بن عبد الله بن عباس روایت کند: بر منصور در آمدم، دیدم ریش او از اشک چشمش نمناک است. سبب پرسیدم، گفت: نمى‏دانى به خاندان تو چه رسیده است.

-امیر مؤمنان چه شده؟ -سید و عالم و باقى مانده گزیدگان آنان درگذشت.

-امیر مؤمنان چه کسى؟

-جعفر بن محمد!

-خدا امیر مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.

-جعفر از آنان بود که خدا در باره‏شان گفته است: ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا او از کسانى بود که خدایش گزید و از سابقان در خیرات بود.

ابن فضال روایت کند: نزد ام حمیده رفتم تا او را به رحلت امام تعزیت دهم. گریست و من از گریه او به گریه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مى‏دیدى چیزى شگفت مشاهدت مى‏کردى. چشم خود را گشود و گفت: هر کس را با من خویشاوندى دارد گرد آورید. همه را گرد آوردیم. بدانها نگریست و گفت: شفاعت ما به کسى نمى‏رسد که نماز را سبک بدارد.

کلینى به روایت‏خود از امام موسى بن جعفر روایت کند: من پدرم را در دو جامه شطوى کفن کردم که آن دو، جامه احرام او بود و در جامه‏اى از جامه‏هایش و عمامه‏اى که از على بن الحسین بود براى آنکه آن را به چهل دینار خریده بود.

یکى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پیش روى او نشسته بود و او وى را وصیت مى‏کرد. آنچه از آن وصیت‏به یاد دارم این است:

پسرکم وصیت مرا بپذیر و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى کرد و ستوده خواهى مرد.

پسرکم! آنکه بدانچه خدا بدو داده قناعت کند بى‏نیاز بود، و آنکه دیده به مال دیگرى دوزد مستمند مى‏میرد. آنکه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم کرده است. آنکه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنکه گناه دیگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنکه پرده از عیب دیگرى برگیرد، عیبهاى درون خانه‏اش آشکار شود. آنکه شمشیر ستم کشد، بدان کشته شود. آنکه براى برادر خود چاهى کند، خود در آن بیفتد.

آنکه با سفیهان بیامیزد حقیر شود و آنکه با علما نشیند وقار یابد. آنکه در جاى‏هاى بد در آید متهم شود. پسرکم حق را بگو! به سودت باشد یا به زیانت. از سخن چینى بپرهیز که آن کینه را در دلهاى مردم مى‏کارد. پسرکم! اگر جستجوى بخشش مى‏کنى به معدنهاى آن روى آور.

شهادت امام( ع )

چون امام (ع) وفات یافت و به سوى قبرستان بقیع برده شد، ابو هریره عجلى این ابیات را سرود:

اقول و قدر احوا به یحملونه

على کاهل من حاملیه و عاتق

ا تدرون ماذا تحملون الى الثرى!

ثبیرا ثوى من راس علیاء شاهق

غداة حثا الحاثون فوق ضریحه

ترابا و اولى کان فوق المفارق

شیخ کلینى و دیگران از ابو ایوب جوزى نقل مى‏کنند که گفت: ابو جعفر منصور شبانه به سراغ من فرستاد. پس نزد او رفتم. منصور بر صندلى نشسته و روبه‏رویش شمعى قرار داشت و در دستش نامه‏اى بود. چون به او سلام گفتم نامه را به سویم افکند در حالى که مى‏گریست گفت: این نامه محمد بن سلیمان، والى مدینه، است که در آن ما را خبر داده که جعفر بن محمد به‏درود حیات گفته است. آنگاه سه مرتبه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏». دیگر مانند جعفر کجاست؟آنگاه به من گفت: بنویس. من در جاى کتابت نشستم منصور گفت: بنویس اگر جعفر به کسى بعد از خود وصیت کرد او را پیش آر و گردنش را به شمشیر بزن. در پاسخ او نوشتند: جعفر بن محمد به پنج نفر وصیت کرده است: ابو جعفر منصور، محمد بن سلیمان، عبد الله و موسى از فرزندانش و حمیدة. منصور با دیدن نام این افراد گفت: هیچ راهى براى کشتن اینها وجود ندارد.

ابن شهر آشوب در مناقب از داود بن کثیر رقى، نقل کرده است که گفت: یکى از اعراب نزد ابو حمزه ثمالى آمد. ابو حمزه از او پرسید: چه خبرى دارد؟گفت: جعفر صادق (ع) از دنیا رفت. ابو حمزه فریاد بلندى کشید و بى‏هوش افتاد. چون به حال آمد پرسید: آیا به کسى وصیت کرده است؟پاسخ داد: آرى به عبد الله و موسى، فرزندانش، و به ابو جعفر منصور وصیت کرده است. پس ابو حمزه خندید و گفت: سپاس خدایى را که ما را به هدایت رهنمون شد و بیان کرد براى ما از کبیر و راهنمایى کرد ما را بر صغیر و امرى عظیم را پوشیده داشت. چون از منظور وى پرسش کردند گفت: مقصود بیان کرد عیوب کبیر (بزرگ) را و بر صغیر (کوچک) دلالت کرد و صغیر (موسى) را به اوصیا اضافه کرد و او را از جمله آنان دانست و امر امامت را با وصیت‏به منصور نهان داشت‏براى آنکه اگر منصور از وصى پرسش کند به او گفته مى‏شود وصى امام، تو هستى. عبد الله، اگر چه بزرگ‏ترین فرزند امام صادق (ع) بود، اما عیبى جسمانى داشت او افطح بود حال آنکه امام نباید نقصى و عیبى داشته باشد. معذلک وى نسبت‏به احکام دین هم آگاهى نداشت.

مسعودى در مروج الذهب نویسد: در سال 148 هجرى ده سال از خلافت منصور گذشته بود که ابو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب وفات یافت وى در قبرستان بقیع و در کنار پدر و جدش به خاک سپرده شد. به هنگام وفات 65 سال داشت و گفته شده که او را مسموم کرده بودند. در این قسمت از بقیع بر قبور آنان سنگ مرمرى است که بر روى آن نوشته شده:

«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله مبید الامم و محیى الرمم هذا قبر فاطمه بنت رسول الله (ص) و سیدة نساء العالمین و قبر الحسن بن على بن ابى طالب و على بن الحسین بن على بن ابى طالب و محمد بن على و جعفر بن محمد علیهم السلام‏».

در تذکرة الخواص حکایت نوشته روى این مرمر از واقدى نقل شده است.

******************************

**********************************************************

******************************

 

شاگردان

محدثان، نام راویان موثق آن امام را گرد آورده‏اند که شمار آنان، با وجود اختلاف در آرا و گفتار، به چهار هزار تن مى‏رسد. تنها ابن عقده زیدى در کتاب رجال خود چهار هزار راوى براى آن حضرت برشمرده و کتابهاى آنان را یاد کرده است تا چه رسد به دیگران. ابن غضایرى که مستدرکى بر کتاب ابن عقده نوشته، بر تعداد راویان امام صادق (ع) افزوده است. و تنها یکى از راویان آن حضرت به نام ابان بن تغلب سى هزار حدیث از آن امام نقل کرده است. حسن بن على وشا گوید: «در این مسجد، (مسجد کوفه) نهصد تن از مشایخ حدیث را درک کردم که همگى مى‏گفتند جعفر بن محمد چنین حدیث کرد.

بسیارى از بزرگان فقها و برجستگان پهنه علم و دانش از پرورش یافتگان مکتب امام صادق (ع) بوده‏اند. از این عده مى‏توان به کسانى همچون زرارة بن اعین و دو برادرش بکر و حمران، جمیل بن صالح و جمیل بن دراج و محمد بن مسلم طائفى و برید بن معاویه و هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابو بصیر و عبید الله و محمد و عمران حلبى و عبد الله بن سنان و ابو الصباح کنانى و بسیارى دیگر از فضلا اشاره کرد.

به غیر از این چهار هزار تن که ذکر آنان گذشت، شمار بسیارى دیگر از دانشمندان برجسته و پیشوایان مذاهب اهل سنت و بزرگان علم از آن حضرت حدیث نقل کرده و از بهره‏وران مکتب آن حضرت محسوب مى‏شده‏اند. از این میان مى‏توان به افرادى مانند یحیى بن سعید انصارى و ابن جریح و مالک بن انس و سفیان ثورى و ابن عیینه و ابو حنیفه و شعبه و ایوب سختیانى و جابر بن حیان کوفى و ابان بن تغلب و ابو عمرو بن علاء و عمرو بن دینار و بسیارى دیگر اشاره نمود. از غلامان آن حضرت نیز کسانى مانند ابو یزید بسطامى و ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار، از مکتب آن حضرت بهره‏ها بردند. علت انتشار علوم آن حضرت و کثرت کسانى که از محضر وى کسب فیض کردند این است که وى اواخر حکومت‏بنى امیه و اوایل حکومت‏بنى عباس را درک کرده بود. آن حضرت حکومت‏بنى امیه را در زمانى که به افول و ضعف گراییده بود درک کرد و توانست‏با کم شدن فشار و ترس از حکومت علوم پدران گرامى‏اش را انتشار دهد. همچنین زندگى آن حضرت در آغاز حکومت‏بنى عباس که هنوز خاندان ابو طالب مورد حسد شدید واقع نشده بودند و بنى العباس خود را حکومتى برخاسته از نسل هاشم مى‏پنداشتند و امام صادق (ع) را از مفاخر خود حساب مى‏کردند، باعث مى‏شد تا آن حضرت با آزادى بیشترى به تعلیم شاگردان و نشر علوم همت گمارد.

از آن حضرت در تفسیر و در علم کلام ورد دهریون، روایات بى‏شمارى نقل شده است و کتاب توحید مفضل براى نمونه‏اى از این باب کافى است. همچنین از پاسخهاى آن حضرت در خصوص سؤالات فقهى و غیره کتابهاى فراوان و ارزشمندى تدوین شده است. اصول مهم و اساسى علم اصول فقه از آن حضرت فرا گرفته شده و چهار صد تالیف از چهار صد نویسنده درباره پاسخهاى آن حضرت در زمینه سؤالات اصول فقه پدید آمده که به نام الاصول الاربعمائه مشهور است.

از کسانى که در قرن دوم در علم تفسیر و انساب معروف بودند، محمد بن سائب کلبى، اسماعیل بن عبد الرحمن سدى کبیر و ابو حمزه ثمالى را مى‏توان نام برد. در فقه و حدیث در آن دوره، بجز امام صادق (ع) ، ابو حنیفه امام مذهب حنفى و شاگردش ابو یوسف و مالک بن انس امام مذهب مالکى و محمد بن عبد الرحمن بن ابى لیلى و ابن جریح و عروة بن زبیر و ابن سیرین که از مفسران بنام بود، و حسن بصرى و شعبى از شهرت و آوازه بسیار برخوردار بودند.

در تاریخ و مغازى محمد بن اسحاق بن یسار و در علوم عربى معاذ بن مسلم هراء کوفى واضع علم صرف و در ستاره‏شناسى خاندان نوبخت و در میان کتاب، عبد الحمید، یکى از نویسندگان بزرگ جهان و کاتب مروان حمار آخرین خلیفه اموى، از آوازه بسیار بهره‏مند بودند.

از نویسندگانى که جزو اصحاب امام صادق (ع) بودند نیز باید از ابو حامد اسماعیل کاتب کوفى نام برد، و از شاعران و سخنورانى که در عصر آن حضرت شهرتى به دست آوردند و برخى از آنان نیز در ردیف مداحان وى بودند باید سید حمیرى، اشجع سلمى، کمیت و پسرش مستهل و برادرش ورد و ابو هریره ابار و ابو هریره عجلى و عبدى و جعفر بن عفان و سلیمان بن قته عدوى و سیف و ابراهیم بن هرمه و منصور نمرى را نام برد.

پیش‏تر در بخش مناقب آن حضرت، نقل کردیم که شمار راویانى که از وى حدیث روایت کرده‏اند چهار هزار تن بوده است. در مقدمات این کتاب نیز سخن طبرسى را در کتاب اعلام الورى ذکر کردیم که گفته بود: گروه کثیرى نقل کرده‏اند که تنها چهار هزار نفر از برجستگان علم و دانش، از آن حضرت روایت مى‏کردند.

محقق نیز در کتاب خود به نام معتبر مى‏نویسد: نزدیک به چهار هزار نفر از وى روایت کرده‏اند و در اثر تعلیم آن حضرت عده زیادى از فقهاى برجسته پدید آمدند. کسانى مانند زرارة بن اعین و برادرانش بکیر و حمران و جمیل بن صالح و جمیل بن دراج و محمد بن مسلم و برید بن معاویه و هشام بن حکم و ابو بصیر و عبید الله و محمد و عمران و عبد الله بن سنان و ابو الصباح کنانى و بسیارى دیگر از بزرگان دانشمند در زمره شاگردان او بودند.

شهید نیز در کتاب ذکرى گوید: چهار هزار تن از اهالى عراق و حجاز و خراسان و شام، جزو اصحاب معروف امام صادق (ع) بودند. ابن غضایرى، طى مستدرکى که بر کتاب ابن عقده زده است، نام کسان دیگرى را بر این چهار هزار تن افزوده است.

محمد بن طلحه شافعى در مطالب السوول گوید: از امام صادق (ع) حدیث نقل شده و گروهى از بزرگان پیشوایان و دانشمندان همچون یحیى بن سعید انصارى و ابن جریح و مالک بن انس و سفیان ثورى و ابن عینیه و ابو حنیفه و شعبه و ایوب سختیانى و عده‏اى دیگر، از محضر آن حضرت بهره‏ها برده و آن را شرافت و فضیلتى براى خود محسوب کرده‏اند. همچنین از دیگر شاگردان آن حضرت باید جابر بن حیان کوفى را نام برد.

ابو نعیم اصفهانى در حلیة الاولیاء مى‏نویسد: گروهى از تابعین از جعفر (ع) روایت کردند. از جمله آنان یحیى بن سعید انصارى و ایوب سختیانى و ابان بن تغلب و ابو عمرو بن علاء و یزید بن عبد الله بن هاد را مى‏توان نام برد. و از ائمه و بزرگان مسلمانان، کسانى مانند مالک بن انس و شعبة بن حجاج و سفیان ثورى و ابن جریح و عبد الله بن عمر و روح بن قاسم و سفیان بن عینیه و سلیمان بن بلال و اسماعیل بن جعفر و حاتم بن اسماعیل و عبد العزیز بن مختار و وهب بن خالد و در طبقه بعد، ابراهیم بن طهمان از مکتب آن حضرت کسب فیض کرده‏اند.

مسلم بن حجاج نیز در صحیح خود، احادیثى از امام صادق (ع) نقل کرده و به حدیث آن حضرت استناد جسته است. سپس حدیث دیگرى آورده که در سلسله راویان آن آمده است: جعفر بن محمد از پدرش از جابر این حدیث را نقل کرده است. سپس گوید این حدیث صحیح و ثابت است و مسلم در صحیح خود آن را نقل کرد. سپس احادیث دیگرى آورده که نام جعفر بن محمد (ع) در سلسله اسناد آنها به چشم مى‏خورد. ما به مناسبت‏به برخى از این احادیث اشاره کرده‏ایم و براى دورى از درازى کلام، از ذکر بسیارى از آنها امتناع ورزیده‏ایم.

ابن شهر آشوب در مناقب گوید: غیر از ابو نعیم، مالک و شافعى و حسن بن صالح و ابو ایوب سجستانى و عمرو بن دینار و احمد بن حنبل، از آن حضرت روایت کرده‏اند. سیف الدوله عبد الحمید مالکى، قاضى کوفه از مالک پرسید. پس او را توصیف کرد و گفت: او از کسانى است که در مکتب امام صادق (ع) پرورش یافته است. ابن شهر آشوب گوید: مالک در بسیارى از موارد ادعا مى‏کرد که روایات را شخصا از امام شنیده است و بعضى اوقات مى‏گفت: راوى موثق و بسیار معتمد، جعفر بن محمد برایم این گونه حدیث نقل کرد. ابن شهر آشوب گوید: ابو عبد الله رامش اقرى گوید: ابو حنیفه یکى از شاگردان امام صادق (ع) بود و مادرش نیز از همسران آن حضرت بود. محمد بن حسن شیبانى نیز از شاگردان امام صادق (ع) بود و به همین خاطر بنى عباس آن دو را حرمت نمى‏داشتند. ابن شهر آشوب گوید: ابو یزید بسطامى طیفور سقا نیز از خدمتگزاران امام صادق (ع) بود و مدت سیزده سال سقایت و خدمتگزارى آن حضرت را بر عهده داشت .

ابو جعفر طوسى گوید: ابراهیم بن ادهم و مالک بن دینار از غلامان امام صادق (ع) بودند.

ابن حجر در صواعق مى‏نویسد: امامان بزرگى مانند یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان عینیه، سفیان ثورى، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سختیانى از امام صادق (ع) روایت کرده‏اند.

در کتاب النصایح الکافیة آمده است: مؤلفان صحاح سته جز بخارى در کتاب خود به امام جعفر صادق (ع) استناد کرده‏اند. البته پیش از این منابع اخذ روایت‏بخارى از افرادى مانند مروان بن حکم و عمران بن حطان و حریز بن عثمان رحبى را نقل کردیم. مروان بن حکم کسى بود که به حسن بن على (ع) گفت: شما اهل بیت نفرین شدگانید. و عمران بن حطان خارجى گوینده همان ابیات معروفى است که طى آنها ابن ملجم را ستود و على بن ابى طالب (ع) را به باد ناسزا گرفت. و حریز بن عثمان رحبى همان کسى است که بنا به نقل مؤلف تهذیب، به على (ع) دشنام و ناسزا مى‏گفت. آنگاه مؤلف النصایح الکافیة گوید: نمونه چنین روایاتى بسیارند اما نام این سه تن به عنوان نمونه ذکر گردید تا معلوم شود راویان صحیح بخارى، که آن را صحیح‏ترین کتاب حدیث مى‏دانند، از سنخ چه کسانى‏اند. وى سپس اشعارى هم در این باره سروده است. . .

فرزندان امام صادق (ع) که از وى روایت کرده‏اند

حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتاب خود موسوم به معالم العترة الطاهره نوشته است: روایت‏شده که از فرزندان امام صادق (ع) ، موسى، محمد، اسماعیل و اسحاق از آن حضرت روایت مى‏کرده‏اند. آنگاه وى از هر یک از آنها حدیثى نقل کرده است.

موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش على بن ابى طالب نقل کرده است که: پیامبر (ص) دست‏حسن و حسین را بگرفت و سپس فرمود: هر کس مرا دوست‏بدارد و این دو و پدر و مادرشان را نیز دوست‏بدارد، در روز قیامت در مکان و جایگاه من همراهم خواهد بود.

محمد بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از جابر نقل کرده است که: پیامبر در حج و عمره لبیک مى‏گفت.

اسماعیل بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش از جدش از پدرش على بن ابى طالب (ع) نقل کرده است که پیامبر (ص) فرمود: از نکویى اسلام مرد آن است که آنچه را که بدو سود نمى‏رساند واگذارد.

اسحاق بن جعفر از جعفر بن محمد روایتى را که در باب برخورد امام صادق (ع) با منصور خلیفه عباسى آوردیم، نقل کرده است.

در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است: دربان آن حضرت محمد بن سنان بود و همه بر تصدیق شش تن از فقهاى دست پرورده امام صادق (ع) اتفاق کرده‏اند. آن شش تن عبارتند از: جمیل بن دراج، عبد الله بن مسکان، عبد الله بن بکیر، حماد بن عیسى، حماد بن عثمان و ابان بن عثمان و کسانى از تابعین که جزو اصحاب آن حضرت بودند عبارتند از: اسماعیل بن عبد الرحمن کوفى، عبد الله بن حسن بن حسن بن على. و از خواص اصحاب آن حضرت مى‏توان معاویة بن عمار مولاى بنى دهن، محله‏اى از بجیله، زید شحام، عبد الله بن ابى یعفور، ابو جعفر محمد بن على بن نعمان احول، ابو الفضل سدیر بن حکیم، عبد السلام بن عبد الرحمن، جابر بن یزید جعفى، ابو حمزه ثمالى، ثابت‏بن دینار، مفضل بن قیس بن رمانه، مفضل بن عمر جعفى، نوفل بن حارث بن عبد المطلب، میسرة بن عبد العزیز، عبد الله بن عجلان، جابر مکفوف، ابو داود مسترق، ابراهیم بن مهزم اسدى، بسام صیرفى، سلیمان بن مهران، ابو محمد اسدى آزادشدگان اعمش، ابو خالد قماط، ثعلبه بن میمون ابو بکر حضرمى، حسن بن زیاد، عبد الرحمن بن عبد العزیز انصارى از فرزندان ابو امامه سفیان بن عیینة بن ابى عمران هلالى، عبد العزیز بن ابو حازم، سلمة بن دینار مدنى، را یاد کرد. همچنین از آزاد شدگان آن حضرت باید از معتب، مسلم و مصادف نام برد.

******************************

**********************************************************

******************************

******************************

**********************************************************

******************************

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
آخرين مطالب